بازگشت
ياد خدا


چشمهايش همه را ياد خدا مي انداخت
لرزه بر جان و دل تك تك ما مي انداخت

پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجيم
نظري كاش كه بر ما، گذرا مي انداخت

دست بسته فقط او بود كه شد دست به خير
سكّه نه، ماه به كشكول گدا مي انداخت

آن همه زخم به روي بدنش بود ولي
زَهر هم بر جگرش چنگ، جدا مي انداخت

چشم خود بست ولي دختر او چشم به راه
روي شانه پسرش شال عزا مي انداخت

او پر از درد شد امّا به خداوند او را
روضه ي كوچه و گودال ز پا مي انداخت
*****
پيكرش زخم شد امّا سر او دست نخورد
شد خراشيده ولي حنجر او دست نخورد


***