بازگشت
لهجي شيرين


هر شاعري ست در تب تضمين چشم تو

از بس سرودني ست مضامين چشم تو

چشم جهان به مقدمت اي عشق روشن است

از اولين دقايق تكوين چشم تو

ما را اسير صبح نگاه تو كرده است

آقا كرشمه هاي نخستين چشم تو

از ابتداي خلقت عالم از آن ازل

شيعه شدم به شيوي آئين چشم تو

مي شد چه خوب نور خدا را نگاه كرد

از پشت پلكت از پس پرچين چشم تو

امشب شكوه خلد برين ديدني شده

وقتي شده ست منظر و آئينه چشم تو

گل كرده بر لب غزلم باغي از رطب

امشب به لطف لهجي شيرين چشم تو

چشم تو آسمان سخا و كرامت است

آقا خوشا به حال مساكين چشم تو

حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است

در انتظار لحظي آمين چشم تو

«آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشي چشمي به ما كنند»

چه عالمي ست عالم باب الحوائجي

با توست نورِ اعظم باب الحوائجي

مهر تو است حلقي وصل خدا و خلق

داري به دست خاتم باب الحوائجي

در عرش و فرش واسطي فيض و رحمتي

بر دوش توست پرچم باب الحوائجي

در آستاني تو كسي نا اميد نيست

آقا براي ما همه باب الحوائجي

بي شك شفيع ماست نگاه رئوف تو

در رستخيز واهمه باب الحوائجي

ديواني سخاي ابا الفضلي توام

مانند ماه علقمه باب الحوائجي

صحن و سرات غرق گل ياس مي شود

وقتي كه ميهمان تو عباس مي شود

در ساحل سخاوت درياي كاظمين

مائيم و خاك پاي مسيحاي كاظمين

با دست هاي خالي از اينجا نمي رويم

ما سائليم، سائل آقاي كاظمين

رشك بهشتيان شده حال كسي كه هست

گوشه نشين جنت الاعلاي كاظمين

نور الهي از همه جا موج مي زند

توحيدي است بسكه سراپاي كاظمين

داريم در جوار حرم، حق آب و گِل

خاتون شهر ما شده زهراي كاظمين

ما ريزه خوار صحن و سراي كريمه ايم

اين افتخار ماست، گداي كريمه ايم

در سايه سار كوكب موسي بن جعفريم

ما شيعيان مكتب موسي بن جعفريم

فيضش به گوشه گوشي ايران رسيده است

يعني گداي هر شب موسي بن جعفريم

هستي ماست نوكري اهل بيت او

ما خانه زاد زينب موسي بن جعفريم

قم آستان رحمت آل پيمبر است

در اين حرم، مُقرَّب موسي بن جعفريم

با مهر و رأفتش دل ما را خريده است

ما بندي مُكاتَب موسي بن جعفريم

چشم اميد اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسي بن جعفريم

حتي قفس براش مجال پرندگي ست

مديون ذكر و يارب موسي بن جعفريم

دلسوخته ز ندبي چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسي بن جعفريم

آتش زده به قلب پريشان، مصيبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه هاي دشمن نادان چه مي كشيد

بين كوير، حضرت باران چه مي كشيد

در بند ظلم و كيني قوي ستمگري

تنها پناه عالم امكان چه مي كشيد

خورشيد عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بين اين قبيلي عصيان چه مي كشيد

با پيكرش چه كرده تب تازيانه ها

با حال خسته گوشي زندان چه مي كشيد

شكر خدا كه دختر مظلومه اش نديد

باباي بي شكيب و پريشان چه مي كشيد

اما دلم گرفته ز اندوه ديگري

طفل سه ساله گوشي ويران چه مي كشيد

با ديدن سر پدرش در ميان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه مي كشيد

وقتي كه ديد چشم كبودش در آن ميان

خونين شده تلاوت قرآن چه مي كشيد

مي گفت با لب پر از آهي كه جان نداشت:

اي كاش هيچ سنگدلي خيزران نداشت

***