بازگشت
امام هفتمينم


من در اين زندان به جرم عشق يار افتاده ام


بهر حفظ دين و كسب و افتخار افتاده ام



در مقام سر نوشتم چاره جز تسليم نيست


بر گ زردم در مسير جويبار افتاده ام



يوسفي هستم كه از جور و جفاي ظالمان


كنج زندان با دو چشم اشكبار افتاده ام



من حسيني مذهبم كه از بهر ارشاد بشر


گوشه محبس حزين وبي قرار افتاده ام



من امام هفتمينم كز پي ترويچ دين


بي كس و تنها در اين زندان تار افتاده ام



من گلي از گلشن آل رسولم كز ستم


بارخ پژمرده اي درپاي خار افتاده ام



محرم رازم به غير از كنده و زنجير نيست


كاين چنين بي مونس و بي غمگسار افتاده ام



مرغ بي بال و پري هستم كه از جور عدو


اندر اين كنج قفس دور از ديار افتاده ام



شد دل شوريده از اين ماتم عظمي حزين


كاندر اين محبس غريب و دل فكار افتاده ام

***