بازگشت
زنداني


زموج اشك به چشمم نگاه زنداني است

درون سينه ام از غصه آه زنداني است

نه فرصتي نه تواني كه راز دل گويم

بيان راز دلم در نگاه زنداني است

ستاره ها مگر از آسمان فرو ريزند

بود روا كه به زنجير ماه زنداني است

امام عدلو فضيلت اسير هارون است

خداي عشق و محبت به چاه زنداني است

ز تيرگي سبو روزش تفاوتي نكند

به محبسي كه ول ياله زنداني است

زاشك ديده چراغي مگر بر افروزد

سپيده اي كه به شام سياه زنداني است

خبر دهيد به زهار كه يوسف دگرت

به جرم اينكه ندارد گناه زنداني است

***