بازگشت
سـلام خـدا


سـلام خـدا و سـلام پيمبر

سلام امامان به موسي بن جعفر

شهنشـاه مـلك وسيــع الهــي

كه امرش بـود حكم خلاق داور

ولـي خـدا، هفتمين حجت حـق

دُر نـاب شش يم، يـم پنج گوهر

بـه جن و بشر تربتش كعبـي دل

به ارض و سما طلعتش نورگستر

فـروغ رخـش تــا ابــد عالم آرا

كلام خوشش همچنان روح پرور

خداوند خلـق و خداونـد خصلت

خداونـد خـوي و خداونـد منظر

به پايش فشاندند لاهوتيان جان

به خاكش نهـادند قدوسيان سر

ملايك گشودنـد از چـار جانب

بـه خـاك قدم هـاي زوار او پر

ببر عرض حاجت سوي كاظمينش

بگيــر از در او مــراد مكــرر

اگـر امــر مي كـرد ذات الهـي

چو جدش علي در گرفتي ز خيبر

و يا آن كه مي كرد مه را دو قسمت

به انگشت سبابه همچون پيمبر

كه اعجـاز او بـُود اعجـاز احمد

كه بازوي او بـُود بـازوي حيدر

عنايـات او بر ملك بـُود هادي

اشـارات او بـر فلك بـُود رهبر

خداوند را گشته زائر هر آن كو

شــود زائــر آن بتـول مطهـر

كلامش بشـر را چـراغ هدايت

مقامش ملك را بُود فـوق باور

تو او را بـه تاريكـي حبس ديـدي

دمي بـاز كـن چشم دل را و بنگر

كه مـاه است پروانـي شمـع رويش

كه مهر است در بحر نورش شناور

به حبس عدو پيكـرش آب گـرديد

امامي كه جان بود مهرش به پيكر

سرشكش به هجران معصومه جاري

خيـال رضـا را گرفتـه اسـت در بر

به غيـر از خـدا كس نديـد و نداند

كه بر او چه آمـد ز خصـم ستمگر

كبــودي انــدامـش از تـازيانــه

بــود ارث عمــه بــود ارث مـادر

امامـي كـه يـار همـه خلق بودي

غريبانـه جـان داد بي يـار و يـاور

خدايا! كه ديـده است زير شكنجه

همـاي ولايـت زنـد در قفس پر؟

بنـاليــد يــاران! بــراي امــامـي

كه تابــوت او بـود يـك تختي در

بنـاليــد بـــر آن امــام غريبــي

كـه زهـر جفـا در دلش ريخت آذر

در آن حبس تاريك دربسته هر شب

ملاقاتي اش بـود زهراي اطهر

سزد از شـرار غمش خلق، «ميثم»!

بسوزنـد چـون شمع؛ از پاي تا سر



***