بازگشت
سينه سوزان


ناله اي سوخته از سينه سوزان آيد

وين نوائيست كه از گوشه زندان آيد

آن چه زندان كه سيه چال بود از دهشت

شبو روزش به نظر تيره و يكسان ايد

هاي هارون كه گرفتار تو شد موسي عصر

شب و روز تو و او هر دو به پايان ايد

سالها اين پسر فاطمه مهمان تو هست

هيچ گفتي كه چه ها بر سر مهمان آيد

همدم آن پدر پير زچندين اولاد

طفل اشكي است كه از ديده به دامان آيد

امشب از غربت او سلسله هم مي نالد

كه آن جگر سوخته را عمر به پايان ايد

كندو زنجير از آ« جان بزندان مأنوس

نكشد دست اگر بر لب او جان آيد

گرچه اين زمزمه خاموش شود تا به ابد

بانگ مظلوميش از سينه باران ايد

***