بازگشت
شراره
زهري كه هديه داده به جانت شراره را
آورده با خودش به خدا راه چاره را
با شعله اش زبانه كشيد و شنيد آه
معلوم كرده راز دل پاره پاره را
حكم رهائيَّت شده امضاء بگو رضا
مژده دهد به شهر وصالي دوباره را
اين پيكر نحيف و تن لاغرت شده
سنگين به خاطر غل و بند و نظاره را....
خيره به كربلا و غروبي عجيب كرد
ديدم به ني درخشش هجده ستاره را
باب الحوائجيُّ و شنيدم به روضه ات
من ناله هاي تشنگيِّ شيرخواره را
يك يا حسين گفتم و در شهر كاظمين
ديدم تلذيِّ گل در گاهواره را
از روي دستهاي پدر تا فراز تيغ
لبخند تشنگيُّ و زبان اشاره را
تلخيِّ خنده ي عليُّ و غصِّه ي حسين
اشك رباب و صاحب هر گوشواره را
هر روضه نينواييُّ و هر صحنه كربلاست
تا يار ما بيايد و درمان وچاره را....
با خود بياورد كه دعاي فرج كند
خاموش عاقبت به قصاص اين شراره را
***