بازگشت
غم غربت
از غم غربت من ارض و سما مي سوزد
پاي اين روضه ، دل آزاد و رها مي سوزد
مونس صبح و شبم ظلمت اين زندان است
عمر من پيش همين ثانيه ها مي سوزد
صورتم از اثر شدّت سنگيني
دست اين سندي بي شرم و حيا مي سوزد
زير شلّاق همين مرد ، خدا مي داند
اشكهايم همه در كرببلا مي سوزد
تا به جاي غل و زنجير مي افتد چشمم
شمع جان من از آن شام بلا مي سوزد
در و ديوار جهان هم نفسم مي خواند
جگرم از اثر زهر جفا مي سوزد
كنج زندانم و مي ميرم از اين درد ولي
دلم از غربت فرداي رضا مي سوزد
بعد از اين دختركم تازه كمي مي فهمد
پيش نعش پدري دخت چرا مي سوزد؟
***
هر رديف غزل از اوج ارادت گويد
"تشنه" تا هست از اين داغ شما مي سوزد
***