بازگشت
گرچه رو به شاه نكرد


مهر و مه گرچه رو به شاه نكرد

روز را ازشب اشتباه نكرد

به كدامين گنه به زندان رفت

او كه در عمر خود گناه نكرد

رگ به رگ شد تمام پيكر او

رگ غيرت ولي تباه نكرد

زن رقاصه مو پريشان شد

سر مويي ولي نگاه نكرد

واقعاً موي او خضاب نداشت

خلق را هيچ گه سياه نكرد

غل از او رخصت جدايي خواست

شه به حرفش ولي نگاه نكرد

به همه سينه ي پناه گشود

كس به او صحبت از پناه نكرد

چهارده سال آفتاب نخورد

رشد,جايي چنين گياه نكرد

رد شلاق مانده بر بدنش

بر تنش رخت راه راه نكرد

چار غل بست و چار قل وا كرد

ليك قطع دل از اله نكرد

جز دو ابرو و خيل مژگانش

هيچ گه رغبت سپاه نكرد

روزه اش را به اشك ديده ي خود

گاه افطار كرد و گاه نكرد

***