بازگشت
گرد يتيمي


امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش

نشسته گرد يتيمي به چهره ي پسرش

بدن كبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح

مگر چه آمده زير شكنجه ها به سرش

هزار حيف كه از جمع نوزده دختر

يكي نبود كنار جنازه ي پدرش

انيس و مونس او بود در سياهي شب

صداي حلقه ي زنجير و ناله ي سحرش

سياه چال كجا طاير بهشت كجا

هزار حيف كه يكباره ريخت بال و پرش

نياز نيست ببندند چشم هايش را

كه نيست تاب نگاهي دگر به چشم ترش

به هر كجا كه روي قبري از زُراره ي اوست

نشان غربت فرزندهاي دربدرش

شراره ي دل او گشت اجر روزه ي او

درست موقع افطار پاره شد جگرش

سياه چال و نماز شب و غل و زنجير

فراق روي رضا بود غصّه ي دگرش

بسوز اي دل «ميثم» در آتش دل او

كه سوز شعر تو دارد حكايت از شررش

***