بازگشت
روزهايش چو شب




گوشه زندان كه جاي موسي جعفر نبود

گوييا او يوسف صديقه اطهر نبود

روزهايش چون شب وشبهايش از شب تيره تر

جز غل وزنجير اورا همدم وياور نبود

هر پسر از مادر خود ارث مي بايد برد

غير سيلي خوردن او را ارثي از مادر نبود

من نمي دانم كه زنجير جفا با او جه كرد

آنقدر دانم رمق ديگر بر آن پيكر نبود

عاقبت در زير زنجير گران جان مي سپرد

احتياج قاتلي چون سندي كافر نبود

بر ملاقاتي همه با شاخه گل ميروند

غيرتازيانه اورا شاخه گل ديگر نبود

تا نبيند جسم بابا را ميان سلسله

خوب شد در گوشه زندان دگر دختر نبود

واي بر حال سكينه ديد اندر قتلگاه

بر تن باباي مظلوم و غريبش سر نبود

***