بازگشت

نفي الزمان و المكان و الحد (تنزيه او از زمان و مكان و محدود بودن)


عن أبي ابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام، انه قال: ان الله تبارك و تعالي كان لم يزل بلا زمان و لا مكان، و هو الآن كما كان، لا يخلو منه مكان، و لا يشغل به مكان، و لا يحل في مكان، ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدني من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أينما كانوا، ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه، احتجب بغير حجاب محجوب، و استتر بغير ستر مستور، لا اله الا هو الكبير المتعال.

التوحيد باب 28 ح 12

ترجمه:

امام نهم (ع) فرمود: پروردگار متعال پيوسته از أزل بود و هرگز زمان و مكاني نداشت، و در حال حاضر نيز چنين بوده و احتياجي به زمان و مكاني ندارد. و در عين حال مكاني از نور وجود او خالي نبوده، و هرگز مكاني با او مشغول نگردد، و در محلي حلول نمي كند.

و هرگز نمي باشد كنار رفتن و مذاكره خصوصي در ميان سه نفر مگر آنكه خداوند



[ صفحه 39]



متعال چهارمي آنان باشد، و نه در تشكيل جلسه چهار نفري مگر آنكه پنجمي آنان خداوند خواهد بود،

و نيست در ميان او و مخلوقاتش حجابي به جز خود خلق او كه آفريده شده اند.

آري خداوند متعال اختيار حجاب كرده است، ولي به غير حجابي كه براي او محجوب باشد، و بدون پوشاكي كه براي او پوشيده گردد. و خدايي نيست مگر او كه بزرگ و بلند است.

توضيح: در اين حديث شريف توضيحاتي داده مي شود:

1- لم يزل بلا زمان و لا مكان: زمان و مكان از قيود در عوالم ماده و جسم مي باشد، و در عوالم ماوراي عالم جسماني: زمان و مكان ملحوظ نشده، و تحقق پيدا نمي كند.

محدوديت در عالم فوق جسمانيت: از لحاظ حد ذاتي است، يعني ذوات آن موجودات محدود هستند، و هرگز احتياجي به زمان و مكان پيدا نكرده، و چنين قيدي نمي توانند داشته باشند.

و أما خداوند متعال: هرگز محتاج به زمان و مكاني نبوده، و محدود به حد و قيدي، ذاتي باشد يا خارجي، نيست.

پس خداوند متعال محيط و حاكم و در مقام بالاتر از هر گونه قيد و حد بوده، و هيچ گونه حدي براي او تصور نمي شود.

2- لا يخلو منه مكان: خالي بودن مكان معيني از نور وجود حق دلالت مي كند



[ صفحه 40]



به دو امر: أول - محدوديت و ضعف ذاتي كه موجب خالي بودن مكانهاي معيني از نور وجود و از تجليات قدرت او خواهد بود. دوم - محدوديت مكاني: زيرا خالي بودن محلي از نور وجود او، دلالت مي كند بر منتهي بودن بسط نور وجود حق تا اين محل خالي، به طوري كه حد و مرز وجود او تا اين خط معين و محدود خواهد شد.

3- و لا يشغل به مكان: مشغول بودن و متصل شدن مكاني با وجود او علامت فقر و احتياج است، زيرا اگر حاجتي ذاتا به محل و مكان نباشد: هرگز نخواهد توانست شاغل مكاني بوده، و در محلي استقرار پيدا كند.

و فقر و احتياج علامت حدوث است: زيرا احتياج ذاتي اقتضاء مي كند كه مرتبه آن متأخر از طرف احتياج او باشد، و تا آن شرط محقق نگردد: مشروط وجود پيدا نخواهد كرد.

4- ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم 58 / 7:

نجوي: به معني تنحي و تخليص است، يعني كنار رفتن به يك جانب و آزاد كردن قلب از آنچه در ضمير او است به وسيله مذاكره خصوصي. و در آيه كريمه اشاره مي شود به حضور و احاطه نور وجود پروردگار متعال به همه عوالم و موجودات، و بسط عظمت و جلال او در تمام نقاط و أمكنه، و شاهد بودن و بينايي او به همه جزئيات و كليات و ظواهر و بواطن و علن و خفاء.

آري خداوند متعال از هر گونه قيد و حد منزه، و هيچ نحو از أنحاء محدوديت، جسماني باشد يا عقلي يا روحاني، درباره نور وجود او تحقق پيدا نمي كند، اين است كه مي گوييم: خداوند متعال أول و آخر و ظاهر و باطن و غيرمتناهي است.

5- ليس بينه و بين خلقه حجاب: حجاب، چيزي است كه در ميان دو چيز حائل و



[ صفحه 41]



مانع باشد، خواه در امور ماديه صورت بگيرد يا در امور روحانيه، و در اين مورد نظر تنها به جهت حائل بودن است، و جهت ستر و تغطيه ملحوظ نيست. ولي نظر در ماده ستر به مطلق مستور شدن باشد.

و بايد توجه داشت كه: حجاب و حائل براي پروردگار متعال هيچ گونه قابل تصور نباشد: زيرا محجوب بودن علامت عجز و ضعف و محدوديت ذاتي و خارجي است، و هرگز با نامحدود و نامتناهي بودن نور مطلق و أزلي و أبدي پروردگار متعال سازگار نبوده، و برخلاف علم و قدرت مطلق خواهد بود.

و منظور در اينجا پيدايش حجاب براي خلق است، و مبدء حجابها براي مخلوقات آفريده شدن و ظهور و تكون و وجود پيدا كردن او است كه: توجه قهري و طبيعي به خود و خصوصيات و منافع و امتيازات شخصي خويش، حاجب و مانع از توجه به خداوند متعال و نظر به جلال و جمال و عظمت او مي شود.



ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست

تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز



آري تنها راه رسيدن به لقاء رب متعال، و وصول به درك نظر به وجه عزيز ذوالجلال: درگذشتن از خود و محو أنانيت و چشم پوشيدن از ديد مقامات نفس است.

و هرگونه از معاصي و انحرافات و مخالفتهايي كه موجب تيرگي و كدورت و محجوبيت قلب انسان مي شود: همه از همان خودبيني و أنانيت و خودخواهي منشعب مي گردد.

6- احتجب بغير حجاب محجوب: احتجاب از باب افتعال و به معني اختيار حجاب داشتن است. و منظور از حجاب همان ايجاد و تكوين خلق باشد كه با



[ صفحه 42]



ايجاد و آفرينش خلق، حجابي در ميان خود و مخلوقات قرار داده است.

و معلوم شد كه در عالم تكوين و ايجاد به جز خلق و تكوين مخلوقات، وجود ديگري نبوده است كه از مصاديق حجاب شمرده شود، از اين لحاظ در اين روايت شريفه تصريح شده است كه: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه.

و أما تعبير به حجاب محجوب: براي اين است كه حجاب بر دو قسم باشد:

1- حجابي كه حاجب و مانع از شهود ماوراي او باشد، مانند أجسام كثيفه چون ديوار و درب و پرده ضخيم.

2- حجابي كه لطيف است، و حاجب و مانع نبوده، و ماوراي خود را نشان دهد، چون شيشه و هوا و نور.

قسم أول را حاجب و محجوب گويند: زيرا در عين حالي كه حاجب است، محجوب از ديد و اراءه نيز هست. به خلاف قسم دوم كه: غيرمحجوب است، زيرا في نفسه چون آيينه و شيشه نشان دهنده ديگري بوده، و گويي كه او بذاته بينايي داشته، و ماوراي خود را مي بيند.

و همه خلق خداوند عزيز و جليل: از قبيل قسم دوم هستند، يعني ذات و صفات ذاتي و خارجي و تقدير و نظم آنها، چون آيينه صاف نشانگر و مراءة آفريننده بوده، و جلال و عظمت و جمال و علم و قدرت خالق را اراءة مي دهند.

پس در عين حالي كه خلق كردن در حقيقت اختيار و أخذ حجاب است، ولي آن حجابي كه محجوب نبوده و نشان دهنده باشد. و همچنين است معناي جمله (و استتر بغير ستر مستور). و ضمنا معلوم شد كه: در تعبير به كلمه احتجب و استتر و محجوب و مستور، دون حجب و ستر و حاجب و ساتر: لطائفي است كه از مطالب



[ صفحه 43]



گذشته روشن گشت.



[ صفحه 44]