گفتار غرورشكن بهلول به هارون
هارون الرشيد با اسكورت و جاه و جلال در محلي عبور مي كرد، بهلول در آنجا او را ديد، صدا زد: «آهاي هارون! آهاي هارون!»
هارون: كيست كه مرا مي طلبد؟
حاضران: بهلول است.
هارون، بهلول را طلبيد و گفت: آيا مرا مي شناسي؟
[ صفحه 49]
بهلول: آري.
هارون: من كيستم؟
بهلول: تو كسي هستي كه اگر در مشرق به كسي ظلم شود و تو در مغرب باشي، خداوند در روز قيامت، در اين مورد از تو بازخواست مي كند.
هارون گريست و گفت: «حالم را چگونه مي بيني؟»
بهلول: وضع خود را بر قرآن، عرضه و مقايسه كن، قرآن مي فرمايد:
ان الابرار لفي نعيم و ان الفجار لفي جحيم:
«همانا نيكان در نعمتند و بدان در دوزخ مي باشند.» (انفطار / 13)
هارون: پس آن همه اعمال نيك ما چه مي شود؟
بهلول: قرآن مي گويد:
انما يتقبل الله من المتقين:
«همانا خداوند از پرهيزكاران مي پذيرد.» (مائده / 27)
هارون: پس رحمت خدا به كجا مي رود؟
بهلول: قرآن مي فرمايد:
ان رحمة الله قريب من المحسنين:
«همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.» (اعراف / 56)
هارون: خويشاوندي ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله چه مي شود؟
بهلول: قرآن مي فرمايد:
فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون:
[ صفحه 50]
«در روز قيامت نسبها بين آنها نقش ندارد، و از همديگر تقاضاي كمك نمي كنند.» (مؤمنون / 101)
هارون: پس شفاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله به كجا مي رود؟
بهلول: قرآن مي فرمايد:
يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضي له قولا:
«آن روز شفاعت (هيچ كس) سودي نبخشد، جز كسي كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضي است.» (طه / 109)
هارون: آيا حاجتي به من داري تا برآورم.
بهلول: آري، حاجتم اين است كه گناه مرا بيامرزي و مرا وارد بهشت كني.
هارون: اين كار از من ساخته نيست، ولي به ما خبر رسيده كه مقروض هستي، اگر بخواهي قرض تو را مي پردازيم.
بهلول: اي هارون! قرض، قرض را ادا نمي كند، اگر راست مي گويي، اموال مردم را كه در نزد تو قرض است، به صاحبانش بده.
هارون: دستور مي دهم مخارج زندگي تو را هر روز تا آخر عمر، بپردازند.
بهلول: اي هارون! من و تو هر دو بنده ي خدا هستيم، آيا به نظر تو، خداي بزرگ، تو را به ياد مي آورد و مرا فراموش مي كند؟ [1] همان
[ صفحه 51]
خدايي كه مولاي تو است، مولاي من نيز هست بنابراين:
غم روزي مخور بر هم مزن اوراق دفتر را
كه قبل از طفل ايزد پر كند پستان مادر را
پاورقي
[1] عنوان الكلام فشاركي، ص 206 و 207.