معجزه از پشت درهاي بسته
بحارالانوار: ج 48 ص 241، رجال الكشي: ص 274.
روزي سندي غلام خود «بشار» را فرا خواند و گفت: اي بشار، مي خواهم به تو اطمينان كنم درباره ي آنچه هارون به من اطمينان كرده است. بشار گفت: مطمئن باش تا جايي كه بتوانم بهترين پاسخ را به اطمينان تو مي دهم.
سندي كه به گفته ي غلامش يقين داشت گفت: «موسي بن جعفر در اختيار من است و اكنون حفاظت از او را برعهده ي تو مي گذارم». بشار بر در اتاقي كه امام عليه السلام در آنجا محبوس بود قفل هاي بسياري مي زد و هنگامي كه براي كاري مي رفت، همسرش را كنار درب اتاق مي نشاند تا بازگردد.
[ صفحه 52]
روزها گذشت و بغض شديد بشار تبديل به محبت شد تا جايي كه امام عليه السلام را از اعماق قلب دوست مي داشت. روزي حضرت او را صدا زد و فرمود:
اي بشار، به زندان قنطره برو و هند بن حجاج را نزد من بخوان و به او بگو ابوالحسن به تو دستور مي دهد كه نزد او بيايي. او تو را از خود دور مي كند و بر تو فرياد مي زند.
هنگامي كه بر سر تو فرياد زد بگو: «من گفته ام را به تو گفتم و سخنش را به تو رساندم، اكنون اگر مي خواهي آنچه دستور داده انجام ده و اگر مي خواهي انجام مده». سپس او را ترك كن و بازگرد.
بشار گفته ي امام كاظم عليه السلام را به ذهن سپرد و درها را قفل كرد و همسرش را كنار در نشاند و گفت: از جاي خود برنخيز تا بازگردم. سپس به زندان قنطره رفت و به هند بن حجاج گفت: «ابوالحسن به تو دستور مي دهد نزد او بيايي».
او بر سر بشار فرياد زد و وي را از خود دور كرد. بشار گفت: من خبر را به تو رساندم و گفتم. اكنون اگر مي خواهي انجام ده و اگر مي خواهي انجام مده.
سپس بيرون آمد و به سمت زندان بازگشت. هنگامي كه رسيد مشاهده كرد همسرش همچنان بر در نشسته و درها قفل است. قفل ها را يكي پس از ديگري گشود تا خدمت حضرت رسيد و خبر را عرض كرد.
امام عليه السلام فرمود: «آري، او نزد من آمد و بازگشت»!! بشار با حيرت نزد همسرش بازگشت و هراسان پرسيد: آيا پس از من كسي به زندان آمد و از اين در وارد شد؟ او پاسخ داد: به خدا قسم من از كنار در زندان دور نشدم و هيچ قفلي را نگشودم تا تو بازگردي!
[ صفحه 53]