بازگشت

شعر سرودن امام


اما شعرسرايي امام عليه السلام بسيار اندك است. شيخ مفيد اشعاري از آن



[ صفحه 311]



بزرگوار نقل كرده است كه امام رضا عليه السلام براي مأمون خوانده و به پدر بزرگوارش نسبت داده است:



كن للمكاره بالعزاء مدافعا

فلعل يوما لا تري ما تكره



فلربما استتر الفتي فتنافست

فيه العيون و انه لمموه



و لربما خزن الأديب لسانه

حذر الجواب و انه لمفوه



و لربما ابتسم الوقور من الأذي

و ضميره من حره يتأوه [1] .

نقل كرده اند كه ذوالنون مصري در ضمن گردش خود به روستايي به نام (تدصر) گذر كرد و در آن جا ديواري را ديد كه روي آن ديوار اين اشعار نوشته بود:



أنا ابن مني و المشعرين و زمزم

و مكة و البيت العتيق المعظم



و جدي النبي المصطفي و أبي الذي

ولايته فرض علي كل مسلم



و أمي البتول المستضاء بنورها

اذا ما عددناها عديلة مريم



و سبطا رسول الله عمي و والدي

و أولاده الأطهار تسعة أنجم



متي تعتلق منهم بحبل ولاية

تفز يوم يجزي الفائزون و تنعم



أئمة هذا الخلق بعد نبيهم

فان كنت لم تعلم بذلك فاعلم



أنا العلوي الفاطمي الذي ارتمي

به الخوف و الأيام بالمرء ترتمي



فضاقت بي الأرض الفضاء برحبها

و لم استطع نيل السماء بسلم



فالممت بالدار التي انا كاتب

عليها بشعري فاقر ان شئت و المم



و سلم لأمر الله في كل حالة

فليس أخو الاسلام من لم يسلم [2] .



[ صفحه 312]



ذوالنون مي گويد: فهميدم كه سراينده اين شعر، فردي علوي است كه از سلطه ي ستمگري فرار كرده است. اين قضيه در زمان خلافت هارون بوده است و مجلسي، احتمال داده است اين اشعار از امام كاظم عليه السلام باشد كه به آن جا رفته و از باب اتمام حجت با دشمنانش آنها را نوشته است، و اين مطلب از آن جهت بعيد است كه هيچگاه امام عليه السلام از سلطه فرار نكرده و در هيچ شرايطي نترسيده است بلكه همواره در مدينه بوده و به هارون و ديگر پادشاهان زمان اعتراض مي كرده بدون اين كه از سلطه فرار كند و يا از جور خلافت بترسد، ما در آينده به تفصيل آن را بيان خواهيم كرد.


پاورقي

[1] امالي: ص 150

دشواريها را با حوصله دفع كن تا شايد، روزي فرا رسد كه دشواري نبيني!

پس چه بسا جوانمردي ناشناخته است و چشمها به او دوخته شده، در حالي كه چهره ي او را (دشمنان) بد جلوه دادند.

و چه بسا كه اديب زبان خود را از ترس، نگهداشته است، در حالي كه او تواناي در گفتار است

و بسا كه شخص سنگين و متيني از ناراحتي لبخند مي زند در حالي كه دلش در آتش غم مي سوزد.

[2] منم فرزند مني و مشعر و عرفات و زمزم و مكه، و خانه ي معظم كعبه

جدم پيامبر مصطفي و پدرم كسي است كه ولايتش بر هر مسلماني واجب است

و مادرم بتول است كه - به هنگام مقايسه ي وي با مريم - از پرتو او روشنايي مي گيريم

و دو سبط رسول خدا عمو و پدر منند و اولاد پاك او نه ستاره ي تابناكند

هر وقت تو، به ريسمان ولايت آنان چنگ زدي - روزي كه رستگاران پاداش مي گيرند - رستكار و متنعم مي شوي

پيشوايان اين مردم پس از پيامبرشان هستند، و اگر تو نمي دانسته اي بدين وسيله بدان!

من علوي و فاطمي هستم كه بدان وسيله، ترس فرو مي نشيند، در حالي كه روزگار آدمي را هدف مي گيرد

به اين ترتيب اين فضا با همه ي وسعتش بر من تنگ است در حالي كه با هيچ نردباني به آسمان نتوان رفت

پس من به سرايي رسيدم كه اين شعر را بر آن نوشتم، تو نيز اگر خواستي بخوان و مختصر توقفي كن! و خود را در همه حال تسليم امر خدا كن! زيرا كسي كه تسليم خدا و امر خدا نباشد، مسلمان واقعي نيست.