بازگشت

استانداران و ماموران ماليات


بني اميه، استانداران و مأموران ماليات خود را از افراد كم نظير (!) دنيا مانند: زياد بن ابيه، مغيرة بن شعبه، بسر بن ابي ارطاة، سمرة بن جندب، خالد قيصري، حجاج بن يوسف ثقفي و نظاير آنها، از ستمگران مستبدي بكار گماردند كه در فعاليت هاي سياسي و اداري خود، ثابت كردند كه دشمن انسانيت هستند و هيچ سابقه و رابطه اي با مهر و شفقت، و يا هر خوي نيكي كه باعث امتياز انسان از حيوان چهارپا است، ندارند.

البته اموي ها، اين ستمگران اوباش را بر گردن مسلمانان سوار كردند، آنان نيز در ستمگري و هتك حرمت و سلب و غارت اموال مسلمين كوتاهي نكردند. نمري خطاب به عبدالملك - در حالي كه ميزان ظلم كارگزاران وي و در تحت فشار قرار



[ صفحه 351]



دادن آنان قوم و قبيله ي خويش را بيان مي كند تا آن جا كه همه دچار فقر و تنگدستي شده و سر به بيابانها گذاشته و جز شتر لاغري به همراه ندارند - مي گويد:



أخليفة الرحمن انا معشر

حنفاء نسجد بكرة و أصيلا



ان السعاة عصوك يوم أمرتهم

واتوا دواهي لو علمت وغولا



أخذوا العرين فقطعوا حيزومه

بالاصبحية قائما مغلولا



حتي اذا لم يتركوا لعظامه

لحما و لا لفؤاده معقولا



جاؤا بصكهم و أحدر أشأرت

منه السياط يراعه اجفيلا



أخذوا حمولته فأصبح قاعدا

لا يستطيع عن الديار حويلا



يدعو اميرالمؤمنين ودونه

خرق تجر به الرياح ذيولا



كهداهد كسر الرماة جناحها

تدعو بقارعة الطريق هديلا



أخليفة الرحمن ان عشيرتي

أمسي سوامهم عزين فلولا



قوم علي الاسلام لما يتركوا

ما عونهم و يضيعوا التهليلا



قطعوا اليمامة يطردون كأنهم

قوم أصابوا ظالمين فتيلا



شهري ربيع ما تذوق لبونهم

الا حموضا وخمة و ذبيلا



و أتاهم يحيي فشد عليهم

عقدا يراه المسلمون ثقيلا



كتبا تركن غنيهم ذا عيلة

بعد الغني و فقيرهم مهزولا



فتركت قومي يقسمون امورهم

اليك أم يتربصون قليلا [1] .



[ صفحه 352]



براستي كه نمري، با اين شعر خود، ظلم هولناك و ستم هاي سهمگيني را كه استانداران عبدالملك بر قوم و قبيله ي او وارد كرده اند، مجسم كرده است و اين ستمگري تا دوران عمر بن عبدالعزيز كه - به طوري كه مي گويند - عادلترين پادشاهان بني اميه بود، ادامه داشت. چون كارگزاران او اصراري در گرفتن اموال مردم، بناحق نداشتند.

كعب اشعري خطاب به وي مي گويد:



ان كنت تحفظ ما يليك فانما

عمال أرضك بالبلاد ذئاب



لن يستجيبوا للذي تدعو له

حتي تجلد بالسيوف رقاب



بأكف منصلتين اهل بصائر

في وقعهن مزاجر و عقاب [2] .

روزي عمر روي منبر خطبه مي خواند، مردي رو به او نمود و سخن او را قطع كرد و گفت:



ان الذين بعثت في أقطارها

نبذوا كتابك و استحل المحرم



طلس الثياب علي منابر ارضنا

كل يجور و كلهم يتظلم



و أردت ان يلي الامانة منهم

عدل و هيهات الأمين المسلم [3] .



[ صفحه 353]



براستي كه استانداران و مأموران ماليات در سخت گيري بر جامعه اسلامي زياده روي نموده و تمام توان اقتصادي را از او سلب كردند و اين كارها را از پيش خود نكردند، بلكه به فرمان پادشاهان اموي انجام دادند. آنان بودند كه دستور غارت داده و آنچه از مردم مي گرفتند بين خود تقسيم مي كردند و اين مفهوم، به صراحت در گفتار «فان فلوتن» آمده است:

«به جاي آن كه خلفاء - يعني خلفاي اموي - تدابيري براي حسابرسي استانداران بينديشند و آن ها را از ستمگري باز دارند، مي بينيم كه با ايشان در سود اموالي كه از اين راه هاي رسوا و زشت به دست مي آوردند، سهيم مي شدند و معناي اين كار، رضايت خلفاء از رفتار بد كارگزاران نسبت به مردم كشور بود، علاوه بر آن كه برخي از خلفاء در درجه ي اول به مصالح خزانه ي مركزي اهميت مي دادند...» [4] .

البته زمامداران اموي از استانداران و مأموران ماليات خود، به خاطر ستمگري علني و چپاول وحشتناك اموال امت، از آن رو مؤاخذه نمي كردند كه به دستور خود ايشان بوده است، چون يك استاندار هرچه بيشتر ظلم مي كرد و فرمانش ستمگرانه تر بود، نزد آنان مقربتر بود.

زياد بن ابيه مقربترين شخص، نزد معاويه بود تا آن جا كه نسبت او را نيز به خود چسباند و اين به خاطر سخت گيري و ستمكاري و بي باكي و گستاخي گسترده ي وي نسبت به مسلمانان بود.

حجاج بن يوسف ثقفي نزديكترين استانداران به عبدالملك و مقدم تر از همه در نزد او بود، تا آن جا كه فرمانروايي عراق را به وي محول كرد تا هر طوري كه بخواهد دخل و تصرف كند و تمام اين ها به خاطر خشونت و زياده روي در خونريزي بود.

به هر حال، آنچه را كه مسلمين از جور و ظلم آنان ديدند از مهم ترين عوامل نهضت عظيمي بود كه باعث برچيده شدن نظام حكومت اموي شد و طومار سلطنت ايشان را در هم پيچيد.



[ صفحه 354]




پاورقي

[1] حياة الامام حسن: 2 / 202 به نقل از طبقات الشعراء: ص 439: يعني:

اي خليفه ي خدا! ما گروه مسلماني هستيم كه صبح و شام نماز مي گذاريم

محققا بدگويان، روزي كه تو آنها را مأمور كردي خلاف امر تو را انجام دادند، و مصائبي را - اگر بداني - بار آوردند!

صداها را خفه كردند، و پشت ها را با تازيانه ها، در حالي كه سرپا و دست بسته نگه داشته بودند، بريدند.

تا آن جا كه نه براي كف دست هايش گوشتي، و نه براي دلش، ادراكي باقي گذاشتند.

آنقدر ضربات سختي وارد كردند و به زمين كوبيدند، كه تازيانه ها قلم او را ناتوان باقي گذاشتند.

حيوانات باركش او را گرفتند و او زمين گير ماند، در حالي كه قادر به انتقال از آن ديار نبود.

اين قوم، اميرالمؤمنين را به فرياد مي طلبد، در حالي كه در برابر وي بيابان وسيعي است كه باد نابودي تا به آخر آن وزيده است.

مانند هدهدهايي كه صيادان بالهايشان را شكسته، رهگذري را به فرياد مي طلبد.

اي خليفه ي خدا! قبيله ي من، همگي در حال ذلت و خواري وارد شب تار شدند.

و اگر گروهي مسلمان نبودند، هر آينه نه زكات مي دادند، و نه، لا اله الا الله، مي گفتند!

آنان، يمامه را جدا ساختند، در حال مطرود كه گويي، گروهي هستند كه از دست ستمگران خوار شده اند

فصلي كه ما هستيم فصل بهار است، صاحبان شير، جز تلخي، ذلت و پژمردگي نچشيده اند،

و قضاي حتمي است كه توانگر عائله مندشان بعد از توانگري، دچار سختي شود و فقيرشان فقيرتر گردد

من قومي را پشت سر گذاشتم كه كارهاي خود را به تو وا مي گذارند، و يا اندكي آن جا مي مانند!.

[2] البيان و التبيان: 3 / 358، يعني:

اگر تو حافظ زيردتسان خود هستي پس بدان! كارگزاران سرزمين تو در شهرها گرگ هايي هستند.

هرگز به كسي كه از آنها خواهش كند، پاسخ نمي دهند، تا با شمشيرهاي خود، گردن ها را بزنند.

با دو دست در قبضه ي شمشير، مردمان آگاه از ضربت آن شمشيرها جلوگيري و مجازات مي شوند.

[3] البيان و التبيان: 3 / 359، يعني:

كساني را كه تو به اطراف كشور گسيل داشته اي، دستور تو را بازيچه گرفته و حرام را حلال شمرده اند!

روي منبرهاي سرزمين ما را، روپوشهاي چركين گرفته است، همه ستم مي كنند و هم ستم را تحمل مي كنند!

و تو مي خواهي آنها حافظ امانت و عدالت باشند، چقدر دورند از مسلماني و امانت.

[4] السيادة العربية: ص 28.