بازگشت

يزيد بن عبدالملك


يزيد بن عبدالملك از همه چيز، به خمره ي شراب و كنيزكان رو آورده بود و او را از رسواترين اموي ها مي دانند، به دو تن از كنيزان دلبسته بود، يكي به نام (حبابه) و ديگري به نام (سلامه) و بيشتر روزهاي زندگي اش را در كنار آنها بسر مي برد، روزي حبابه اين شعر را به آواز خواند:



[ صفحه 359]





بين التراقي و اللهاة حرارة

ما تطمئن و لا تسوغ فتبرد [1] .

با شنيدن اين آواز آنقدر يزيد خوشحال شد كه عقل از سرش پريد و شروع كرد به جست و خيز كردن و حبابه به مسخره رو به او كرد و گفت:

يا اميرالمؤمنين ما به تو هنوز نياز داريم!!

و او در جواب گفت: - بي اختيار - به خدا سوگند كه من پرواز مي كنم! و آن كنيز، همواره او را مسخره مي كرد و كنيزي كه اجازه يافت تا بر گردنش سوار شود با مسخرگي به وي گفت:

اين كنيز را به كه وامي گذاري؟

به خودت!

سپس به طرف كنيز آمد و شروع كرد دست او را بوسيدن و كنيز با او بازي مي كرد و او را دست مي انداخت.

همين يزيد روزي به خارج شهر رفت و در يكي از نواحي اردن گردش مي كرد، كنيزش حبابه نيز به همراه او بود، كاسه هاي شراب را با او دست به دست مي كردند، وقتي كه هر دو مست شدند، يزيد يك دانه انگور به طرف حبابه انداخت، انگور وارد دهان او شد و ميان شهقه ي او قرار گرفت و باعث بيماري او شد و سرانجام مرد، يزيد با مرگ اين زن آوازه خوان عقلش را از دست داد، سه روز او را به همان حالت گذاشت و دفن نكرد تا اين كه به بو آمد، وي آن جسد متعفن را مي بوئيد و مي ليسيد، در حالي كه چهره اش دگرگون شده بود و به سخت ترين نوع بر او مي گريست، يكي از نديمانش درباره ي او گفتگو كرد، تا اين كه او اجازه ي دفن داد و با حالت غم و اندوه، به كاخ خود بازگشت و شنيد كه يكي از كنيزانش مي گويد:



كفي حزنا بالهائم الصب ان يري

منازل من يهوي معطلة قفري [2] .

يزيد با شنيدن اين شعر به شدت گريست و غم و اندوه بر او مستولي گشت و هفت روز در كاخ ماند، از شدت ناراحتي و اندوه، اين بدكاره به كسي اجازه ملاقات نمي داد، برادرش مسلمه به او پيشنهاد كرد از كاخ بيرون رود تا مردم ببينند مبادا از اين



[ صفحه 360]



كار زشت او، مردم اطلاع پيدا كنند و ناراحت شوند. و او نيز نصيحت وي را پذيرفت، و از كاخ بيرون آمد [3] .

اين رويداد به خوبي دلالت بر هواپرستي اين نابكار دارد كه اسلام دچار او و نظاير او - ناپاكاني - شده بود كه زمام حكومت اسلامي را به دست گرفته بودند.


پاورقي

[1] يعني: بين ترقوه و زبان كوچك حرارتي است، كه نمي گذارد آرام بگيري و آسان بگذري تا سرد شود!.

[2] يعني: همين قدر در غم عاشق شيدا بس، كه ببيند جايگاه معشوقه اش خالي و كس نيست.

[3] ابن اثير: 5 / 57.