بازگشت

وليد بن يزيد


اين روايت صحيح از پيامبر (ص) رسيده است كه فرمود:

«در ميان اين امت مردي به نام وليد، بيايد كه شرش براي اين امت از فرعون براي قومش بيشتر است.»

اوزاعي اين مطلب را مورد تأييد قرار داده كه آن وليد، همين وليد بن يزيد است [1] اين طاغوت هواپرست، در هرزگي بالادست نداشت، او نخستين كسي بود كه آوازخوانان را از شهرها مي آورد و با هوس بازان همنشين مي شد و باده گساري و لهو و لعب و نوازندگي را علني ساخت. در زمان او فساد گسترش يافت، و مردم بر داد و ستد شراب و ميگساري رو آوردند، او خود سخت علاقمند به باده گساري بود و به زيباترين اوصاف، مي را توصيف كرده است:



و صفراء كالزعفران

سباها لنا التجر من عسقلان



تريك القذاة و عرض الانا

ءستر لها دون مس البنان



لها حبب كلما صفقت

تراها كلمعة برق يماني [2] .

از جمله ناپاكي هاي او اين است كه مي خواست بالاي خانه ي كعبه، بارگاهي درست كند كه در آن جا باده گساري نمايد و بر طواف حاجيان نظاره گر باشد [3] اما



[ صفحه 361]



خداوند به او مهلت نداد، و كمرش را شكست و همچون تواناي انتقام گيرنده، او را گرفت و يزيد بن وليد با جمعي از كسانش بر او شوريده و او را كشتند و سرش را بريدند و يزيد را به جاي او در دمشق منصوب كردند [4] .

از جمله هوس بازي هاي اين نابكار بي حيا آن كه، پسر عايشه ي قرشي [5] ، براي او اين اشعار را به آواز خواند:



اني رأيت صبيحة النحر

حورا نفين عزيمة الصبر



مثل الكواكب في مطالعها

عند العشاء أطفن بالبدر



و خرجت ابغي الاجر محتسبا

فرجعت موقورا من الوزر [6] .

وليد با شنيدن اين اشعار آنقدر شادمان شد كه عنان درست انديشيدن را از دست داد، رو به ابن عايشه كرد و گفت:

«به خدا سوگند كه به اميرالمؤمنين احسان كردي، تو را به حق عبد شمس، دوباره بخوان، دوباره بخوان!...».

او دوباره خواند و باز گفت: به خدا قسم احسان كردي، به حق اميه تكرار كن، و بار ديگر باز خواند و هي مرتب از پدران خود يكي پس از ديگري نام مي برد و او را به ايشان قسم مي داد، تا چندين بار اين اشعار را بر وي خواند و او مست، بدون عقل و شعور - شراب، عقلش را ربوده بود - به ابن عايشه چسبيد، پهلوها و اعضاي بدن او را عضو به عضو بوسه مي زد تا رسيد به آلت تناسلي وي، پس از درگيري طولاني كه بين آنها



[ صفحه 362]



شد، اين هواپرست - به نام اميرالمؤمنين و خليفة المسلمين! - توانست آلت ابن عايشه را به صورت زشتي ببوسد، كه چهره ي انسانيت از اين عمل زشت او غرق عرق مي شود، و آنگاه جامه هايش را از تن بيرون آورد و به سمت ابن عايشه انداخت و خود برهنه و كشف عورت باقي ماند تا اين كه لباس هاي ديگري برايش آوردند و پوشيد و بعد هزار دينار به او داد و بر استري سوارش كرد و از او خواست تا روي فرش ها سواره حركت كند و سرانجام او را با اين سخن ترك گفت:

«مرا در حالتي، داغ تر از ريگ هاي تفديده ترك گفتي!» [7] .

ابن بود، نماي مختصري از بي بند و باري و هوسراني ها و دستيازي پادشاهان اموي بر لهو و فساد، همان كارهايي كه باعث گسترش كينه مردم نسبت به ايشان و نارضايتي از حكومت آنان گرديد.


پاورقي

[1] امالي مرتضي: 1 / 79.

[2] مروج الذهب (3 / 147)، يعني:

شرابي كه چون زعفران زرد رنگ است، بازرگانان آن را از عسقلان براي ما آورده اند،

ذره اي خاك را بر تو مي نماياند، در حالي كه لبه ي جام، مانع از تماس انگشتان با آن است.

شراب، حباب هايي دارد كه هرگاه جابجا شوند، آن را چون برق شمشير يماني جلوه گر سازند.

[3] امالي:1 / 89.

[4] تاريخ يعقوبي: 3 / 73.

[5] ابن عايشه همان عبدالرحمن بن عبيدالله است كه عايشه مادر او، ام محمد دختر عبدالله بن عبيدالله از قبيله تيم قريش مي باشد. كنيه ي عبدالرحمن، ابوسعيد و سمية مادر زياد بن ابيه يكي از مادربزرگهاي او است، و در اين باره، خود مي گويد:

اي دريغ از دست ستم اين روزگار و بهره گيري زنازادگان از بهره هاي زشت!

دريغ بر اين كه من به وسيله رگه اي (فرزندي از فرزندان) از سميه، بدون وقفه، شبها را پشت سر مي گذارم!

اين مطلب در طبقات الشعراء ص 338 - 337 آمده است.

[6] يعني:

صبحگاه روز قرباني سياه چشماني را ديدم كه صبر مرا ربودند!

مانند ستارگاني كه شبانگاه بدور ماه طواف مي كنند.

به اميد پاداش الهي بيرون شده بودم، اما سنگين بار بازگشتم.

[7] مروج الذهب: 3 / 148.