بازگشت

نگراني عمومي


ترس و نگراني، عمومي شد و آشوب ها به همه جاي عالم اسلام گسترش يافت. ترس و دلهره از طرف حكومت موجود، بر او سايه افكند. شاعر معروف حارث ابن عبدالله جعدي، آن حالت نگراني حاكم بر همه شهرها را در شعر زير توصيف كرده است:



أبيت أرعي النجوم مرتفعا

اذا استقلت تجري اوائلها



من فتنة اصبحت مجللة

قد عم أهل الصلاة شاملها



من بخراسان و العراق و من

بالشام كان شجاه شاغلها



فالناس منها في لون مظلمة

دهماء مثلجة غياطلها



يمسي السفيه الذي يعنف بالجه

ل سواء فيه و عاقلها



[ صفحه 368]



و الناس في كربة يكاد لها

تنبذ أولادها حواملها



يغدون منها في كل مبهمة

عمياء تمني لها غوائلها



لا ينظر الناس في عواقبها

الا التي لا يبين قائلها



كرغوة البكر او كصيحة حب

لي طرقت حولها قوابلها



فجاء فينا أزري بوجهته

فيها خطوب حمر زلازلها [1] .

اين است تعريف روشني از وضع مردم كشور كه سخت از آشوب و دلهره اي كه دچار آن بودند، رنج مي بردند.

شاعر ديگر - ابوالعباس بن وليد - نيز وضع جامعه ي آن روز را در شعر زير بيان مي كند:



اني اعيذكم بالله من فتن

مثل الجبال تسامي ثم تندفع



ان البرية فدملت سياستكم

فاستمسكوا بعمود الدين و ارتدعوا



لا تلحمن ذئاب الناس أنفسكم

ان الذئاب اذا ما ألحمت رتعوا



لا تبقرن بأيديكم بطونكم

فثم لا حسرة تغني و لا جزع [2] .



[ صفحه 369]



به گفته ي ابن وليد، فتنه ها همچون كوهها - از ناحيه ي جريان سياست اموي كه بر اساس شكنجه و سركوب نسبت به همه ي مردم پي ريزي شده بود - بر سر مردم مي ريخت، و طبيعي بود كه چنين فتنه ها و آشوب هايي باعث انفجار عمومي اي شود كه هيچ نيرويي تاب ايستادن در مقابل آن را نداشته باشد.


پاورقي

[1] تاريخ طبري: 9 / 38، يعني:

شب را در حالي بسر بردم كه ستارگان متوقف بودند، هرگاه از ناراحتي برمي خاستم، از نو حركت آغاز مي كردند.

به خاطر آشوبي كه همه جا گسترده شده و تمام اهل نماز (مسلمين) را فرا گرفته بود.

هر كه در خراسان و عراق و هر كه در شام بود، كارش غم و غصه خوردن بود.

مردم، به دليل آن آشوب، در فضايي تيره و تار هركدام به نوعي دچار مظلمه بودند.

طوري شد كه آدم نادان و دانا، همسان دچار شكنجه و سختي شوند.

مردم چنان گرفتار غم و اندوه شده بودند كه نزديك بود زنان باردار - از شدت گرفتاري - سقط جنين كنند.

هر بامداد، بي خبر و نگران از حوادث به انتظار گرفتاريها و بلايا مي بودند.

مردم از پيامدهاي آن حوادث چيزي انتظار نداشتند، جز آنچه كه زبان گوينده از گفتنش عاجز بود.

چون شيون دختران و يا فرياد زنان باردار كه در اطرافشان قابله ها حلقه زده باشند.

خلاصه آن كه بر سر ما روزگاري آمد كه به همراه خود بسي شدايد تلخ و دلهره ها، آورد.

[2] تاريخ ابن اثير: 5 / 105، يعني:

من شما را به خدا پناه مي دهم از فتنه هايي كه مانند كوه ها بلند مي شوند، سپس فرو مي ريزند،

مردم از دست سياست شما به ستوه آمده اند، پس به ستون دين چنگ زنيد و از روش خود دست برداريد.

گوشت خود را طعمه ي گرگان جامعه نكنيد، اگر گرگها گوشت شما را بخورند، عادت مي كنند،

شكمهاي خود را با دستهاي خويش ندريد، آن وقت پشيمان مي شويد و حسرت و بي تابي سودي نخواهد داشت.