بازگشت

در بصره


سليمان بن علي در بصره به كشتار امويان و سركوبي آنان اقدام كرد و جمعي از آنان را اعدام نمود و دستور داد كه از پاهاي شان بگيرند و بكشند، و سر راه ها بيندازند تا سگ ها بدن شان را بخورند. بسياري از ايشان مانند عمر بن معاويه پنهان شدند، وي مدت درازي پنهان بود، تا اين كه عرصه بر وي تنگ گرديد، و به سليمان بن علي پناهنده شد، رفت و در مقابل او قرار گرفت، اما سليمان او را نمي شناخت، عمر - در حالي كه آثار ذلت و شكست در سيمايش پيدا بود - گفت:

شهرها مرا به سوي تو انداختند، و لطف تو، مرا به نزدت راهنمايي كرد، اكنون اگر مرا بكشي، آسوده گشته ام و اگر بازم گرداني در امان خواهم بود.

سليمان پرسيد: تو كيستي؟



[ صفحه 388]



او خود را معرفي كرد، سليمان به حال وي رقت كرد و گفت:

خوش آمدي، چه نيازي داري؟

نواميسي كه تو سزاوارترين و نزديك ترين مردم برايشان هستي، به دليل ترس و بيم ما بيمناكند.

خداوند خون تو را حفظ كند و بر مال و ثروت تو بيفزايد.

آن گاه او را امان داد، و مطلب را به سفاح نوشت، و سفاح نيز امان نامه ي او را تأييد كرد [1] .


پاورقي

[1] كامل: 5 / 206.