بازگشت

ديباچه


هنوز دو قرن از طلوع آفتاب اسلام نگذشته، غروب غم آلود ستم و شرك و نفاق فرا رسيده است. شهر خاموش و سوت و كور به نظر مي رسد. هر غريبه اي كه از دور به شهر نزديك مي شود، مي پندارد كه همه به خواب مرگ فرو رفته اند، اما اينطور نيست. در دل زنداني تاريك و نمناك، در وسط شهر، آنجا كه دژخيمان،سر تا پا مسلح عباسي با شمشيرهاي برهنه، به پاسداري از شب مشغولند، شعله اي پر فروغ مي درخشد و گرما و روشني مي بخشد. در ميان زندان، مردي سر به سجده نهاده و با معبودش در حال راز و نياز است و اين راز و نياز بغض آلود كه آهنگي دلنشين تر از آواز «داود پيامبر» دارد، خون حيات را پنهاني در رگهاي جامعه جاري مي سازد.

اين مرد افتاده بر حصير و بوريا و سر به سجده نهاده بر خاك، كه يك تنه در برابر لشكر انبوه شرك و ظلم و نفاق ايستادگي و نگاهباني از درخت جاويد اسلام ناب - اسلام شيعي - را به عهده دارد، امام موسي كاظم عليه السلام است. پاسداري از اسلام راستين و حيات بخش در آن زمانه ي وانفسا به او سپرده شده است. او چراغ راه بندگان خالص و مخلص خدا در زمان حكومت شبهه ناك خلفاي منافق عباسي است. او ساحل امن و اماني است كه كشتي هاي طوفان زده و در هم شكسته ي امت اسلامي در



[ صفحه 100]



كنارش پهلو مي گيرند تا از كام مرگ آفرين طوفانها برهند و خلفاي ستمگر و خون آشام عباسي كه به ناحق بر منبر پيامبر تكيه زده و حق خداداد امامان عليهم السلام را غصب كرده اند، تنها او را مانع اجراي نقشه هاي شوم خود مي بينند. لذا روز و شب توطئه مي چينند و جاسوس مي گمارند و در نهايت او را به زندان مي اندازند تا دست امت مسلمان از دامان پر بركت او كوتاه شود. اما او همچون خورشيدي كه در پس ابرها پنهانش كرده باشند، گرما و زندگي مي بخشد و بدينگونه توطئه دشمنان خدا و انسانيت را خنثي مي سازد و بالاخره خفاشان خون آشام عباسي كه او را مانع اجراي مقاصد غير انساني خود مي بينند، دست ناپاكشان را به خون پاك او مي آلايند و جهاني را داغدار مي سازند و مي پندارند كه با اين جنايت پليد، به اهداف خود دست يافته اند و نور خدا را خاموش ساخته اند، غافل از آنكه خداوند وعده فرموده نورش را كامل سازد اگر چه مشركان را خوش نيايد.



[ صفحه 101]