بازگشت

قتل شصت سيد علوي به فرمان هارون


يكي ديگر از وقايع مهم دوره حضرت موسي بن جعفر عليه السلام قتل سادات علوي است.

در سابق گفته شد كه بني عباس فقط از علويين بيمناك بودند مبادا رشته خلافت را از آنها بگيرند و لذا در هر شهرستاني يكي يا چند نفر از سادات علوي و بني فاطمي بود به عناوين مختلفه به بغداد دعوت مي كردند و آنها را در خانه هاي مخصوصي حبس و زنداني مي كردند.

از آن جمله شصت نفر را در طوس زنداني كرد و به دست حميد بن قحطبه طائي كشت و شرح آن را علامه مجلسي در بحار چنين مي نويسد كه عبيدالله بزاز نيشابوري گفت من با حميد بن قحطبه والي خراسان دوست بودم و در ماه رمضان به طوس رسيدم حميد به ديدن من آمد من نزديك ظهر به منزل او رفتم آفتابه و لگن آوردند دست شستم و سفره آوردند من متوجه شدم كه ماه رمضان است گفتم روزه هستم شما را عذري است كه افطار مي كنيد گفت كار من داستاني دارد آنگاه شرح داده كه هارون به طوس آمد «هارون در طوس باغي داشت و مكرر به طوس مي رفت در سال 193 به طوس آمد و مرد و در باغ همين حميد مدفون شد» شبي مرا خواست رفتم نزد او ديدم شمعي روشن و شمشيري در دست دارد و غلامي مقابل ايستاده به من گفت اطاعت تو از ما تا چه حد است گفتم به جان و مال سر به زير انداخت و مرا مرخص كرد.

هنوز در بستر خواب استراحت نكرده بودم باز غلام هارون آمد كه خليفه تو را مي خواهد رفتم حضور به همان ترتيب گفت تا چه حد به ما خدمت مي كني گفتم جان و مال و اهل و عيالم



[ صفحه 332]



در اختيار توست العبد و ما في يده كان لمولاه باز هارون سر به زير انداخت و مرا مرخص كرد برگشتم كمي استراحت كردم باز غلام آمد گفت «اجب اميرالمؤمنين» با كمال وحشت و اضطراب برخاستم رفتم ولي سرنوشت خود را نمي دانستم در آن تاريكي شب چه خواهد شد هارون سر بلند كرد همان سؤال را نمود.

گفتم به جان و مال و اهل عيال و دين تو را اطاعت مي كنم هارون خنديد گفت اين شمشير را بگير و آنچه اين غلام به تو گفت انجام بده من و خادم بيرون آمديم غلام مرا به خانه اي برد كه چهار زاويه داشت و در هر زاويه زنداني بود كه هر يك بيست نفر سيد را زنداني كرده بودند و چاهي در وسط حياط حفر كرده حاضر و مهيا بود.

غلام آمد در زاويه اول را گشود بيست سيد علوي جوان خوش سيما داراي گيسوان بلند و برخي سالخورده و نوراني بودند به من گفت اينها را گردن بزن آنها را در قيد و زنجير كرده بودند و يك يك آوردند و من گردن زدم - زاويه دوم و سوم را گشود به همين ترتيب سادات علوي و حسني و حسيني و فاطمي يك يك را آوردند به من گفت بايد گردن بزني تا آخري كه پيرمردي بود بسيار نوراني و روشن ضمير به من گفت واي بر تو جواب جدم پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم را چه مي دهي كه اولاد او را چنين گردن مي زني خواستم خودداري كنم غلام بر من نگاهي غضب آلود كرد او را هم گردن زدم و بدن آنها را در چاه انداختم و پس از كشتن اين شصت جوان علوي و فاطمي در يك شب تاريك نماز و روزه براي من چه فايده اي دارد. [1] .

وقتي اين خبر را به حضرت امام رضا دادند فرمود يأس و نااميدي او از رحمت پروردگار گناهش بيشتر از قتل شصت سيدهاشمي است و اين حميد همان كسي است كه درباره استسقاء در حضور مأمون با حضرت امام رضا عليه السلام معارضه كرد و حادثه مجسم شدن شير پرده و بلعيدن او در آن مجلس رخ داد.


پاورقي

[1] بحارالانوار مجلسي ص 241 ج 11 - عيون اخبارالرضا ص 61 باب 9.