بازگشت

علي بن يقطين كوفي الأصل بغدادي المسكن


ثقة جليل القدر از اجلاء اصحاب و محل توجه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است و پدرش يقطين از وجوه دعاة عباسيين بود، و در زمان مروان حمار در محنت عظيم بود چه آنكه مروان در طلب او بود و او از وطن فرار كرده و مختفي



[ صفحه 439]



بود و در سنه ي صد و بيست و چهار در كوفه علي پسرش متولد شد، زوجه ي يقطين باد و پسران خود علي و عبيد فرزندان يقطين نيز از ترس مروان به جانب مدينه فرار كردند و پيوسته مختفي بودند تا مروان به قتل رسيد و دولت عباسيين ظهور كرد، آنگاه يقطين خود را ظاهر كرد و زوجه اش نيز با پسرانش به وطن خود كوفه عود نمودند و يقطين در خدمت سفاح و منصور بود، با اين حال شيعي مذهب و قائل به امامت بود و هكذا پسرانش و گاهگاهي اموال به خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام حمل مي كرد و نزد منصور و مهدي از براي يقطين سعايت كردند، حق تعالي او را از كيد و شر ايشان حفظ كرد و يقطين بعد از علي به نه سال زنده بود و در سنه صد و هشتاد و پنج وفات نمود، و اما علي پسرش پس او را در خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام منزلتي عظيم و مرتبتي رفيع بود و حضرت بهشت را از براي او ضامن شده بود، و در چند روايت است كه آن حضرت فرموده:

ضمنت لعلي بن يقطين ان لا تمسه النار ابدا.

از داود رقي روايت شده كه من روز نحر يعني عيد قربان خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شرفياب شدم آن حضرت ابتدا فرمود كه نگذشت در دل من احدي در وقتي كه در موقف عرفات بودم مگر علي بن يقطين و پيوسته او با من بود يعني در نظر من و در قلب من بود و از من مفارقت نكرد تا افاضه كردم. و نيز روايت شده كه در يك سال در موقف عرفات احصا كردند صد و پنجاه نفر را كه از براي علي بن يقطين تلبيه مي گفتند، و ايشان كساني بودند كه علي به ايشان پول داده بود و به مكه روانه كرده بود.

و روايت شده كه علي در زمان طفوليت خود با برادرش عبيد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و علي در آن وقت گيسواني بر سر داشت حضرت فرمود كه صاحب گيسوان را نزد من آوريد پس نزديك آن حضرت آمد، آن جناب او را در برگرفت و دعا كرد براي او به خير و خوبي و احاديث در فضيلت علي بن يقطين بسيار وارد شده.



[ صفحه 440]



و وقتي به حضرت امام موسي عليه السلام شكايت كرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجال است و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد حضرت فرمود:

يا علي ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا علي.

يعني از براي خداوند تعالي اوليائي است با اولياء ظلمه تا دفع كند به واسطه ي ايشان ظلم و اذيت را از اولياء خود تو از ايشاني اي علي.

و في البحار عن كتاب حقوق المؤمنين لابي طاهر قال استاذن علي بن يقطين مولاي الكاظم عليه السلام في ترك عمل السلطان فلم ياذن الله له و قال عليه السلام لا تفعل فان لنابك انسا و لاخوانك بك عزا و عسي ان يجبر الله بك كسرا و يكسربك نائرة المخالفين عن اوليائه يا علي كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم اضمن لي واحدة و اضمن لك ثلاثا اضمن لي ان لا تلقي احدا من اوليائنا الا قضيت حجته و اكرمته و اضمن لك ان لا يظلك سقف سجن ابدا و لا ينالك حد سيف ابدا و لا يدخل الفقر بيتك ابدا يا علي من سر مؤمنا فبالله بدأ و بالنبي صلي الله عليه و آله ثني و بنا ثلث.

و عن ابراهيم بن ابي محمود قال، قال علي بن يقطين قلت لابي الحسن عليه السلام ما تقول في اعمال هؤلاء؟ قال عليه السلام ان كنت لابد فاعلا فاتق اموال الشيعة قال فاخبرني علي انه كان يجبيها من الشيعة علانية و يردها عليهم في السر.

و علامه ي مجلسي ره در بحار از كتاب عيون المعجزات روايت كرده كه وقتي ابراهيم جمال كه يكي از شيعيان بوده خواست خدمت علي بن يقطين برسد چون ابراهيم ساربان بود و علي بن يقطين وزير بود و به حسب ظاهر شأن ابراهيم نبود كه بر علي وارد شود، لهذا او را راه نداد، و اتفاقا در همان سال علي بن يقطين به حج مشرف شد در مدينه خواست خدمت موسي بن جعفر عليه السلام شرفياب شود حضرت او را راه نداد.

روز دوم در بيرون خانه علي آن حضرت را ملاقات نمود و عرضه داشت كه اي سيد من تقصير من چه بود كه مرا راه نداديد فرمود به جهت آنكه راه ندادي برادرت ابراهيم جمال را و حق تعالي ابا فرمود از آنكه سعي تو را قبول فرمايد مگر بعد



[ صفحه 441]



از آنكه ابراهيم تو را عفو نمايد، علي گفت، گفتم اي سيد و مولاي من ابراهيم را من در اين وقت كجا ملاقات كنم من در مدينه ام او در كوفه است فرمود هرگاه شب داخل شود تنها برو به بقيع بدون آنكه كسي از اصحاب و غلامان تو بفهمد در آنجا شتري زين كرده خواهي ديد آن شتر را سوار مي شوي و به كوفه مي روي، علي شب به بقيع رفت و همان شتر را سوار شد به اندك زماني در خانه ي ابراهيم جمال رسيد شتر را خوابانيد و در راه كوبيد، ابراهيم گفت كيست؟

گفت علي بن يقطين، ابراهيم گفت علي بن يقطين در خانه ي من چه كند؟ فرمود بيرون بيا كه امر من عظيم است و قسم داد او را كه اذن دخول دهد، چون داخل شد گفت اي ابراهيم، آقا و مولي ابا فرمود كه عمل مرا قبول فرمايد مگر آنكه تو از من بگذري، گفت غفرالله لك پس علي بن يقطين صورت خود را بر خاك گذاشت و ابراهيم را قسم داد كه پا روي صورت من گذار و صورت مرا زير پاي خود بمال، ابراهيم امتناع نمود و علي او را قسم داد كه چنين كند، پس ابراهيم پا بر صورت علي گذاشت و رخ او را زير پاي خود بماليد و علي مي گفت اللهم اشهد خدايا تو شاهد باش پس بيرون آمد و سوار شد و همان شب به مدينه برگشت و شتر را بر در خانه ي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام خوابانيد آن وقت حضرت او را اذن داد و بر آن جناب وارد شد و حضرت از او قبول فرمود، از ملاحظه ي اين حديث معلوم مي شود كه حقوق اخوان به چه اندازه است.

و از عبدالله بن يحيي الكاهلي روايت است كه من نزد حضرت امام موسي عليه السلام بودم كه رو كرد علي بن يقطين به آمدن، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود و فرمود هر كه مسرور مي شود از اينكه ببيند مردي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله پس نظر كند به اين كس كه رو كرده به آمدن، پس يكي از آن جماعت گفت پس علي بن يقطين در اين حال از اهل بهشت است حضرت فرمود اما من پس شهادت مي دهم كه او از اهل بهشت است. و در عبدالله بن يحيي الكاهلي گذشت كفايت علي بن يقطين از او و عيال او به امر حضرت كاظم عليه السلام، وفات كرد علي بن يقطين در زمان حضرت موسي عليه السلام در



[ صفحه 442]



سنه صد و هشتاد و حضرت محبوس بود و بعضي گفته اند كه وفاتش در سنه صد و هشتاد و دو بوده. و از يعقوب بن يقطين روايت است كه گفت شنيدم از ابوالحسن خراساني عليه السلام كه فرمود همانا علي بن يقطين گذشت و رفت از دنيا و صاحبش يعني امام موسي عليه السلام از او راضي بود.