بازگشت

خلافت موسي هادي


(169 ه. ق.) مهدي عباسي در ماسبذان به ديگر جهان راه برگرفت، و چون بمرد در همان روز با پسرش موسي هادي كه در اين وقت در گرگان اقامت، و با مردم طبرستان مقاتلت داشت، به خلافت بيعت كردند.

و در آن وقت كه مهدي وداع سرير خلافت را نمود، پسرش هارون الرشيد نيز در خدمت او در ماسبذان روز مي گذاشت، و لشكريان در آنجا حضور داشتند، و ربيع مولاي مهدي در بغداد از جانب مهدي به نيابت اقامت داشت.

چون وفات مهدي را خواص درگاه بدانستند، موالي و قواد سپاه به درگاه پسرش هارون انجمن شدند و گفتند: اگر مردم سپاهي از وفات خليفه روزگار آگهي يابند از هيجان ايشان و زحمت جوانب و اطراف آسوده نتوان بنشست، رأي صحيح اين است كه بار كوچ بربندند و لشكريان را ندا كنند تا بكوچند، تا به جانب بغداد راه برگير، و جسد مهدي را پوشيده در خاك بپوش.

هارون چون اين سخنان را بشنيد گفت: پدرم يحيي را نزد من حاضر سازيد، چنان بود كه هارون الرشيد، يحيي بن خالد برمكي را پدر مي خواند، و چنان بود كه مهدي عباسي پسرش هارون را بر تمام بلاد مغرب از انبار تا افريقيه ولايت داده و يحيي بن خالد را در آن جمله توليت داده بود و اعمال و دواوين آن سامان به دست تدبير و اختيار او مي گذاشت تا وداع جهان گفت.

بالجمله: يحيي در خدمت هارون حاضر شد، هارون گفت: اي پدر در اين مطلبي



[ صفحه 86]



كه عمر بن بزيع و نصير و مفضل مي گويند چه گويي؟ يحيي گفت: چه گفته اند؟ هارون تفصيل را بازگفت.

يحيي گفت: اين رأي را ستوده نمي دانم گفت: از چه روي؟ گفت: زيرا كه مرگ مهدي را پوشيده نمي توان داشت، و من ايمن نيستم كه چون لشكريان بر اين قضيه دانا شوند بر اموال و اثقال خلافت بتازند و گويند نمي گذاريم حركت دهند تا حقوق سه ساله و بيشتر ما را بپردازند، و بناي تحكم و سختي را گذارند.

رأي من اين است كه جسد مهدي را در همين زمين مدفون سازيم، و نصير را به خدمت اميرالمؤمنين هادي با يك تن و قضيب خلافت و تهنيت و تعزيت بفرستيم، و چون امارت بريد با نصير است هيچ كس خروج او را منكر نمي شود.

و نيز فرمان دهي تا اين لشكريان كه در خدمت تو حاضر هستند، به هر يك دويست درهم جايزه دهند، و ايشان را به حركت نمودن ندا بركشند، چون لشكر اين دراهم را بگيرند جز رفتن به بغداد و ديدار اهالي و ديار و اوطان خود آهنگي نكنند، و به هيچ چيز متعرض نشوند.

هارون برحسب صواب ديد يحيي كار كرد، سپاهيان چون آن دراهم را بگرفتند يكسره بغداد بغداد بر زبان براندند، و روي بدان سوي آوردند، و از ماسبذان جنبش كردند، و نام از مهدي و حيات و ممات او نبردند و ياد نكردند.