بازگشت

هدف، باطل را توجيه نمي كند


حق گرايي و باطل ستيزي در همه وجود امام كاظم (عليه السلام) آن صابر صديق نبوي(عليه السلام) به خوبي به شكل قول و عمل و گفتار و سيره خودنمايي مي كند.

از نظر آن حضرت(عليه السلام) هرگز باطل نمي تواند راهي به سوي حق باشد و دولت ظالم و باطل نمي تواند عدالت و حق را اجرا كند بر اين اساس در انديشه و تحليل آن حضرت(عليه السلام) نمي توان به سوي حق با ابزار باطل رسيد و اگر كسي بخواهد عدالتي را ايجاد كند و حقي را بر پا دارد نمي تواند از ابزار باطل سود برد. به عبارت ديگر هدف هرچند والا و عالي باشد نمي تواند ابزار باطل را توجيه و به آن جواز استفاده دهد.

در اين باره آن حضرت خطاب به يكي از ياران خويش مي فرمايد: يا فلان! اتق الله و قل الحق و ان كان فيه هلاكك فان فيه نجاتك و دع الباطل و ان كان فيه نجاتك فان فيه هلاكك؛ خود را از خشم خدا حفظ كن و تقوا پيشه كن و سخن حق را بي پروا و هيچ ترسي بگو هرچند كه نابودي تو در آن باشد؛ اما بدان كه حق، موجب نابودي تو نيست بلكه آن نجات دهنده توست. اما باطل را همواره رها كن هرچند كه به ظاهر نجات تو در آن باشد؛ زيرا هرگز باطل نجات بخش نيست بلكه در نهايت موجب هلاكت تو مي شود.

حق گرايي و حق طلبي و باطل ستيزي هرچند كه بهاي سنگيني دارد كه بايد پرداخته شود ولي آن حضرت با كاظميت خويش توانست با صبر و شكيبايي، همه فشارها و اهانت ها و زندان ها را تحمل كند.

قرآن بيان مي كند كه حق گرايان همواره از سوي حق ستيزان مورد فشار و تهديد و زندان شكنجه قرار مي گيرند كه حضرت يوسف (عليه السلام) و ساحران بازگشته به دين توحيدي موسي (عليه السلام) از آن جمله هستند كه در برابر فشارها صبر و تحمل پيشه كردند. حق ستيزان باطل ستيزان را متهم مي سازند (مومنون آيه 69 و 70) و اجازه نمي دهند كه آنان زندگي خويش را در مسير كمالي و رشدي طي كنند.

استكبار ورزي و تكبر و خود برتر بيني حق ستيزان (يونس آيات 75 و 76) و تعصب هاي بي جا (سبا آيه 43) و حسادت (بقره آيه 109) و جرم و جنايت و بزهكاري آنان (انفال آيه 8 و نيز يونس آيه 83) از مهم ترين علل و عواملي است كه موجب مي شود تا شخص در رفتار شخصي و اجتماعي خويش به سوي حق ستيزي و باطل متمايل شود.

از اين رو حضرت كاظم(عليه السلام) همواره با هرگونه عاملي كه موجبات گرايش به حق ستيزي را پديد آورد مبارزه مي كند و از ياران خويش مي خواهد كه اين گونه عمل كنند و هرگز در هيچ عمل كوچك و بزرگي از حق دست بر ندارند و براي دست يابي به آرامش و آسايش ظاهري به باطل گرايش نيابند.

آن حضرت(عليه السلام) روش هاي مختلفي را براي احقاق حق و ابطال باطل در پيش گرفت كه يكي از آنها نفوذ دادن ياران باوفا و آزموده خويش در دستگاه حكومتي بود تا دوستان ايماني را ياري كرده و به مردم كمك كنند و جان و مال و عرض ايشان را از ظلم و ستم حاكمان حفظ كنند از جمله اين ياران مي توان به علي بن يقطين اشاره كرد كه با نفوذ در دستگاه حكومتي توانست كمك هاي بسياري را به مومنان و دفع ظلم كند.

البته اين روش مبارزه با ظلم مبتني بر حق بوده و آن حضرت هرگز از باطل براي دست يابي به حق استفاده نكرد؛ بلكه در همان حال به ياران سفارش مي كرد كه هرگز كاري نكنند كه براي دست يابي به حقي ظلم و باطلي را مرتكب شوند. بنابراين زماني كه يكي ديگر از ياران خواست تا كاري كند كه از نظر امام در حكم بهره گيري از باطل براي رسيدن به حق بود، او را بر حذر داشت و آن يار باوفا و شيعه واقعي حق و عدالت، نيز شتران خويش را فروخت تا تن به باطلي نسپارد.

امام موسي كاظم(عليه السلام) شير بيشه امامت و شمشير آخته اسلام و حق ضد كفر و باطل و ظلم بود اين مساله موجب شد تا او را سال ها از زنداني به زنداني منتقل كنند. ولي آن حضرت اين سخن شاعر عرب را زمزمه مي كرد: مرا ملامت كردند كه تو زنداني شدي (و امامت در ميان مردم نكردي) گفتم اين كه عيب نيست. كدام شمشير كاري هست كه او را در غلاف قرار ندهند. مگر نمي بيني شير را كه به بيشه خود خو مي گيرد و از آن بيرون نمي رود اما درندگان پست و ضعيف هماره آزاد و دايم در تردد و حركت به اين سو و آن سويند.

آن حضرت(عليه السلام) نيز شيري بود كه به زندان افتاد تا علاقه مردم را از وي ببرند و از مقام عظماي ولايت فرو اندازند ولي همه اين كارها بي فايده و بي اثر بود؛ زيرا زندانبان او هم كه فضل برمكي بود دل در محبت او باخت و در برابر عظمت وي تواضع كرد.



عار نبود شير را از سلسله

ما نداريم از رضاي حق گله



شير را بر گردن ار زنجير بود

بر همه زنجيرسازان مير بود



آن حضرت(عليه السلام) حتي در زندان هم مير و والي بر كائنات بود و حتي شير پرده نيز اسير اشاره او مي شد. اين گونه است كه مهر و محبت او هر روز در دل ها بيش تر مي شد و دشمنان به ويژه هارون الرشيد اين حاكم جور و باطل را مهر و محبت مردمي، سخت به وحشت مي افكند. و لذا او را به شهادت رساندند تا اين نور را خاموش كنند و يكي از باطل ستيزان را از ميدان به در برند. اين در حالي است كه شهادت آن حضرت خود آغازي بر پايان حكومت خلافت سلطنتي شد و بزرگ ترين دوران طلايي عباسي آغاز زوال را پذيرفت.