بازگشت

حوريان و غلامان بهشتي در خدمت امام كاظم


مي گويد: در ايامي كه حضرت امام موسي عليه السلام در حبس هارون بود. آن ملعون، كنيزي در نهايت زيبائي و جمال براي خدمت آن حضرت به زندان فرستاد، شايد كه حضرت به سوي او ميل نمايد تا براي تضييع آن حضرت بهانه اي بدست بياورد و قدر و منزلت او در نظر مردم كم شود.

چون كنيز را به جايگاه آن حضرت آوردند فرمود: «مرا به امثال اينها احتياجي نيست، اينها در نظر شما ارزش دارد ولي در نزد من قدري ندارد.»

چون خبر را براي آن هارون بردند، غضبناك شد و گفت: «بگوئيد كه ما تو را به رضاي خودت حبس نكرده ايم و ما به اجازه ي تو كاري نداريم.» پس كنيز را نزد او بگذاريد و برگرديد. چون كنيز را پيش امام كاظم عليه السلام گذاشتند، آن ملعون خادمي را فرستاد كه در مورد آنها خبر بياورد.

خادم برگشت و گفت: «كنيز در سجده است و مي گويد: «قدوس سبحانك»

هارون گفت:«موسي بن جعفر او را جادو كرده است.»

پس دستور داد آن كنيز را بياورند. وقتي كه كنيز آمد، اعضايش مي لرزيد و بسوي آسمان نظر مي كرد.

هارون گفت: «تو را چه شده است؟»

كنيز گفت: «حال غريبي به من دست داد، چون نزد امام كاظم عليه السلام رفتم ديدم كه او پيوسته مشغول نماز است و به من توجهي نمي كند. بعد از آنكه از نماز فارغ شد مشغول ذكر خدا شد. من به نزديك او رفتم و گفتم: «چرا امري به من نمي فرمائيد؟»

فرمود: «من به تو احتياجي ندارم.»



[ صفحه 63]



گفتم: مرا بسوي شما فرستاده اند كه خدمت كنم.»

فرمود: «پس اين جماعت چكاره هستند؟» و به گوشه اي اشاره كرد.

چون نگاه كردم، ناگهان باغها و بستانهايي را ديدم كه انتهاي آنها معلوم نبود، و به انواع ميوه ها و رياحين آراسته شده بود.

در آنجا حوريان و غلاماني بودند كه هرگز در زيبائي و صفا مثل آنها را نديده بودم.

آنان جامه هايي از حرير و ديبا پوشيده بودند و تاجهاي زينت شده به انواع جواهر گرانبها برسر داشتند. انواع طعامها و ميوه ها و شربتها و كاسه ها و ابريقها در دست گرفته و در خدمت امام كاظم عليه السلام ايستاده بودند.

چون اين صحنه ها را مشاهده كردم، بيهوش شدم و بعد به سجده افتادم و سرم را بر نداشتم تا اينكه خادم مرا نزد تو آورد.

هارون گفت: «شايد در سجده به خواب رفته بودي و اينها را در خواب مي ديدي؟!»

كنيز گفت: «به خدا سوگند كه اينها را پيش از رفتن به سجده ديدم و بخاطر دهشتي كه مرا فرا گرفت به سجده افتادم.»

سپس هارون به يكي از خادمان خود گفت: «از اين كنيز محافظت كن تا اين ماجرا را براي كسي نگويد.»

پس آن كنيز مشغول نماز شد و پيوسته عبادت مي كرد، به او گفتند: «سبب نماز خواندن و عبادت كردن تو چيست؟»

او گفت: «عبد صالح را ديدم كه پيوسته نماز مي كرد و من نيز از او پيروي مي كنم.»

گفتند: «از كجا مي گويي كه اين نام براي او است؟»



[ صفحه 64]



او گفت:» آن حورياني كه در باغهاي بهشتي مشاهده كردم ندا كردند كه: از عبد صالح دور شو كه ما در خدمت او هستيم و ما خدمتكاران او باشيم نه تو؛ از گفته ي ايشان دانستم كه لقب او، عبدصالح است.»

آن كنيز پيوسته مشغول نماز و عبادت بود تا اينكه از دنيا رحلت كرد، و اين واقعه چند روز قبل از شهادت امام كاظم عليه السلام اتفاق افتاده بود. [1] .



[ صفحه 65]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب.