بازگشت

حلم، بردباري و سخاوت حضرت


شيخ مفيد در كتاب «ارشاد» مي نويسد:

در مدينه منوره مردي از اولاد عمر بن خطاب بود كه هميشه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را اذيت مي كرد و هر وقت كه حضرت را مي ديد ناسزا مي گفت و به حضرت جدش، علي عليه السلام فحش مي داد.

روزي بعضي از همنشينان حضرت، عرض كردند: اجازه بدهيد، اين فاجر را بكشيم. حضرت سخت متأثر شد و كسي كه چنين پيشنهادي كرده بود، به شدت نهي نمود و فرمود: اين كار را نكنيد.

سپس پرسيد: آن شخص عمري كجا است؟ عرض كردند: آن شخص در اطراف مدينه به كشاورزي مشغول است.

حضرت سوار شده به همان محل تشريف برد و او را در كشتزارش ديد. حضرت با مركب خود وارد مزرعه شده از روي زراعت حركت مي كرد و هر چه او فرياد مي كرد كه زراعت ما را پايمال نكن، حضرت توجهي نكرد تا به او رسيد. از مركب به زير آمد و در كنار او نشست و با روي گشاده و لبخندي دوستانه فرمود: چه مقدار



[ صفحه 318]



بودجه صرف اين كشتزار كرده اي؟

گفت: صد دينار، فرمود: چه مقدار آرزومندي از اين زمين درآمد تو شود؟ گفت: علم غيب نمي دانم. حضرت فرمود: چه اندازه گمان مي كني و حدس مي زني درآمد داشته باشي؟

عرض كرد: خيال مي كنم دويست دينار بهره درآمد من باشد. حضرت در همان جا كيسه اي كه سيصد دينار در آن بود، بيرون آورده به او مرحمت كرد و فرمود: اين كيسه نتيجه اي است كه بايد از اين زراعت استفاده كني و خدا هم آنچه را كه اميد داري خواهد داد.

آن شخص بلند شد سر مبارك حضرت را بوسيد و درخواست كرد كه از كرده ي زشت او در گذرد و او را عفو نمايد. حضرت لبخندي زد و تشريف برد.

راوي مي گويد: هنگامي كه آن شخص، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را در مسجد ديد، گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» خدا عالم است كه رسالتش را در كجا قرار دهد.

ياران حضرت كه اين سخن بر خلاف انتظار آنها را از او شنيدند، اطراف او را گرفته و گفتند: چه اتفاقي افتاده است كه از حضرت تعريف مي كني؟ با آنكه به او و خانواده اش ناسزا مي گفتي؟ آن شخص جواب داد: آن چه را شنيديد گفتم همين بود و براي آن حضرت دعا كرد و رفت.

حضرت از مسجد به منزل تشريف برد و به آنان كه قصد كشتن آن شخص را داشتند، فرمود: آنچه را كه شما مي خواستيد انجام دهيد، بهتر بود يا عملي را كه من نسبت به او انجام دادم؟ من كار او را اصلاح كرده و شرش را از خود دور نمودم. [1] .


پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد، مترجم، ص 576.