بازگشت

حكومت و سياست در سيره امام كاظم


امامت حضرت امام كاظم (عليه السلام) با دوران خلافت هارون الرشيد، مقارن بود. هارون كسي است كه طرفدارانش را كه براي استحكام پايه هاي حكومت او، سر از پا نمي شناختند و از هيچ گونه فداكاري اي دريغ نمي كردند، همين كه از آينده ي آن ها احساس خطر مي كرد، از بين مي برد (چون ابومسلم خراساني و غيره). معلوم است كه با علويان خصوصاً با حضرت موسي ابن جعفر (عليه السلام) چگونه بايد رفتار نمايد؟ فشار و خفقان، خوف و وحشت بر آل علي (عليه السلام) در عصر هارون الرشيد به مرحله اي رسيد كه امام موسي بن جعفر و دوستان نزديكش در حال تقيه به سر مي بردند.

حضرت امام كاظم (عليه السلام) در چنين جو خفقان آميزي، مسؤوليت عظيمي را كه حداقل آن حفظ شيعيان به صورت يك جمع متشكل و هدفمند بود، به عهده داشت و محوريت آن حضرت براي شيعيان و مرتبط ساختن و شكل دادن به جمع شيعيان براي عباسيان خطر بزرگي به حساب مي آمد.

هارون الرشيد كه به صفت يك امپراطور درآمده بود، و به خورشيد خطاب مي كرد كه بتاب، هر جا بتابي در قلمرو حاكميت من مي تابي! و قيام هاي ضد دستگاه حكومت را هم سركوب كرده بود، در عين حال از وجود موسي ابن جعفر (عليه السلام) وحشت داشت و خاطرش ناآسوده بود، و آن حضرت را بزرگ ترين مانع و مزاحم حكومت خود مي دانست، ترس هارون بيشتر از دو جهت بود:

1- خود را در برابر شخصيت انساني امام (عليه السلام) حقير مي ديد.

2- مي دانست كه امام كاظم (عليه السلام) خود را اولي و احق به امامت مي داند و شيعيان او نيز با اين عقيده با او در ارتباط و رفت و آمد هستند.

در مورد اول، هارون مي كوشيد كه با توجيهات ديني، و انتساب خود به پيامبر، ضعف روحي خود را جبران كند و در نظر مردم وجهه و آبرو كسب نمايد، و از اين طريق پايه هاي حكومت خود را استحكام بخشد. امام كاظم (عليه السلام) نقشه او را نقش بر آب مي كرد و ماهيت اصلي او را آشكار و بر ملا مي نمود. معروف است كه هارون يك سال به جنگ مي رفت، و يك سال به حج؛ در سال 197 قمري كه نوبت حج بود، از هارون استقبال كردند. هارون در اين مسافرت خود علاوه بر حج، هدف سياسي ديگري نيز داشت، و آن اين كه مي خواست از همه مردم براي فرزندان خود به عنوان وليعهدهاي بعدي بيعت بگيرد كه در راه رسيدن به اين هدف از هيچ شخصيت با نفوذ جهان اسلام وحشت نداشت، فقط امام (عليه السلام) را مانع و مزاحم خود مي ديد.

هارون رشيد براي آن كه كسب وجهه كند و به حكومت خود مشروعيت دهد، وقتي كه وارد مسجد پيغمبر شد، گفت: «السلام عليك يابن عم!» و قرابت خود را به رسول الله (صلي الله عليه واله وسلم) به رخ مردم كشيد، امام موسي ابن جعفر (عليه السلام) كه آن جا حضور داشت بلادرنگ فرمود: «السلام عليك يا اباه!» هارون كه رنگش متغير شده بود، در عين حال گفت: واقعاً اين فخر از تو است اي ابوالحسن(عليه السلام)؛ و رو كرد به يحيي ابن جعفر و چنين گفت: اشهد انه ابوه كان حقا. همين بود كه هارون در حضور مردم به قبر پيامبر خطاب كرد كه يا رسول الله درباره تصميمي كه دارم از شما عذر مي خواهم، و آن اين كه موسي ابن جعفر (عليه السلام) را دستگير كرده و به زندان مي افكنم، زيرا او سبب تفرقه امت شده است؛ و در همان مسجد پيامبر حضرت را كه در حال نماز بود، دستگير كرد. هارون با آن همه قدرت و عظمت سياسي، تحمل وجود امام را نداشت و براي خاموش كردن شعله هاي خشم مردم، به چنين توجيهاتي دست مي زد، و تفرقه افكني ميان امت را بهانه و تمسك قرار مي داد تا مورد سرزنش مردم قرار نگيرد. اين سيره هميشگي حكام جور و عناصر ضد مردمي است كه سعي مي كنند با اتهام و ترور شخصيت، چهره هاي مردان حق را مخدوش و لكه دار نشان دهند.

قرآن مي فرمايد: فرعون، حضرت موسي را به بي ديني و فساد متهم مي كرد تا از چشم مردم بيفتد: «اني اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر في الارض الفساد.»

هارون اعتقاد شيعيان را به امامت امام كاظم (عليه السلام) و رفت و آمد شبانه و پنهاني آن ها را به نزد آن حضرت مي دانست، و اين را براي بقاي حكومت خود خطر جدي تلقي مي كرد، از اين رو هارون براي آن كه از رمز و راز، و اسرار تشكيلاتي امام كاظم (عليه السلام) اطلاع يابد، پرسيد كسي را از نزديكان موسي ابن جعفر (عليه السلام) كه خيلي فقير و دست تنگ باشد معرفي كنيد. علي ابن اسماعيل پسر برادر آن حضرت را معرفي كردند. هارون با دادن مال هاي هنگفت او را از مدينه به پايتخت خود دعوت كرد و او هم براي اين كار حاضر شد، امام (عليه السلام) براي انصراف او از اين كار، زياد تلاش كرد و پول هاي زيادي به او داد، ولي او به خانه هارون رفت و از امام موسي بن جعفر (عليه السلام) سعايت مي كرد.

امام موسي ابن جعفر (عليه السلام) در شرايطي قرار داشت كه نمي توانست مبارزات علني و آشكاري داشته باشد، بلكه با مبارزات مخفي و در تقيه و استتار كه مهم ترين اصل است براي بيشتر ضربه زدن و كمتر ضربه را متحمل شدن، دست اندركار براندازي حكومت هارون و ساير خلفاي زمانش بود. شيعيان نيز موظف بودند مطالبي را كه از طرف امام و رهبري و تشكيلات به آن ها گفته مي شد، مخفي نگه دارند و اسرار رهبري و تشكيلاتي را افشاء نكنند.

ولي گاهي اتفاق مي افتاد كه مطالبي پيرامون امامت موسي بن جعفر (عليه السلام) و واجب بودن پيروي از آن حضرت را افشاء مي كردند، طبيعي است كه اين كار اسباب دردسر براي خود امام (عليه السلام) و آن ها را فراهم مي آورد، و مي توان گفت يكي از اسباب زنداني شدن امام كاظم همين بود. هشام ابن حكم كه يكي از تربيت يافتگان حضرت امام كاظم بود، از طرف امام مأمور بود كه سكوت كند، ولي او سكوت را شكست و در نتيجه از ترس دستگاه متواري شد، و هارون برادران او را توقيف و زنداني كرد و درباره وي گفت: در صورتي كه چنين مردي زنده باشد، حكومت براي من يك ساعت هم ممكن نيست. به خدا كه كاربرد زبان او از صدهزار شمشيرزن بيشتر است.

مبارزه با علماي خود فروخته و فاسدي كه خود را به دربار فروخته بودند، نمونه ديگري از مبارزات آن حضرت است، زيرا وجود چنين اشخاصي در دستگاه، مشروعيت دادن به آن است. از اين رو چنين اشخاصي محبوبيت خاصي در دستگاه خلافت داشتند و امام فرمود:

"العلماء امناء الرسل مالم يدخلوا في الدنيا، قالوا و ما دخولهم في الدنيا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروا علي اديانكم"؛

علما امانتداران پيامبرانند، مادامي كه خود را به دنيا نفروخته باشند، گفتند: دخول در دنيا چيست؟ فرمود: متابعت دربار؛ وقتي كه چنين كنند، در مورد دينتان از آنان بترسيد.

وقتي امام كاظم (عليه السلام) ديد كه مهدي عباسي رد مظالم مي كند، فرمود: چرا آن چه را از ما از راه ستم گرفته ايد، برنمي گرداني؟ مهدي پرسيد آن چيست؟ حضرت فدك را مطرح كرد، مهدي گفت: حدود آن را تعيين كن تا برگردانم، امام (عليه السلام) حدود تمام جهان اسلام را به عنوان فدك غصب شده تعيين كرد.

بنابراين امام كاظم (عليه السلام) در قبال مسئله خلافت و زعامت امت بي تفاوت نبوده و خود را از هر كس ديگر اولي و احق براي حكومت و اداره سرزمين اسلامي مي دانست.

مبارزات منفي و كناره گيري امامان از دستگاه خلافت نيز اعتراضي بود از جانب آن ها بر عليه حاكميت هاي زمانشان كه مشروعيت و لياقت خلفاء را زير سؤال مي برد و خبث باطني آن ها را علني مي ساخت، و مردم را نسبت به آنان بدبين و خشمگين مي نمود. شيوع و رسوخ چنين نگرشي، خطر مهمي براي حكومت به شمار مي رفت، زيرا اگر اعتقاد مردم نسبت به مشروعيت يك نظام از ميان برود، هر لحظه ممكن است به منظور براندازي آن به پا خيزند و يا از چنان اقداماتي حمايت كنند. اگر مبارزات منفي ائمه عليهم السلام نبود و با اين كار خود ماهيت اصلي خلفاء را افشا نمي كردند، خلفاي بني اميه و بني عباس با همه آن فسق و فساد و ستمكاري در تاريخ جزء خوبان و قديسين بشري قرار مي گرفتند.

امامان نه تنها با دور نگه داشتن خود از دستگاه خلافت، مشروعيت آن را زير سؤال مي بردند، كه ياران و دوستان خود را نيز اجازه نمي دادند به نفع دستگاه كار كنند. امام موسي بن جعفر (عليه السلام) به صفوان جمال كه از دوستان آن حضرت است فرمود: همه كارهايت خوب است جز آن يكي. (يعني چرا شترهايت را به هارون كرايه دادي؟) عرض كرد چه اشكال دارد من براي حمل و نقل اثاثيه او در سفر مكه، سفر اطاعت، كرايه دادم، نه آن كه رايگان در اختيار او گذاشته باشم؟ امام (عليه السلام) فرمود:

«مگر دوست نداري هارون زنده برگردد و كرايه تو را بدهد؟»

صفوان گفت: چرا. امام (عليه السلام) فرمود: «همين مقدار كه به بقاي ظالم راضي هستي، گناه است.» صفوان با آن كه با هارون سوابق دوستي داشت، في الفور پيش از آن كه كاروان به طرف مكه حركت نمايد، همه شترهاي خود را با تمامي وسايل آن فروخت، هارون از قضيه با خبر شد و پرسيد چرا فروختي؟ صفوان گفت: ديگر پير شده ام و اين كار از من ساخته نيست، هارون گفت: مي دانم كه موسي بن جعفر (عليه السلام) به تو گفته: اين كار را نكن كه خلاف شرع است. به خدا قسم اگر سوابق زيادي كه از ساليان دراز با خاندان تو داريم نبود، امر مي كردم ترا گردن زنند.

در عين حال به كساني كه مي توانستند از پست و مقامشان حسن استفاده نمايند، و از مظالم و شرور بكاهند، و به نفع جامعه مسلمين همكاري نمايند، اجازه مي داد كه وارد دستگاه شوند؛ چنانكه به علي ابن يقطين كه از تربيت شدگان آن حضرت بود و در تقوا و علم و سياست مقام برجسته داشت، تأكيد مي كرد كه به عنوان وزير در دستگاه هارون بماند و تشيع خود را كتمان نمايد و تقيه را شديدا مراعات دارد، تا شيعيان و اموال آنان حفظ شوند. و به او نوشت:

«ان لله مع كل طاغية وزيرا من اوليائه يدفع بدعتهم»؛ خداوند با هر حاكم ستمگري، از دوستان خود وزيري دارد كه به سبب او بدعت هاي آنان را دفع مي كند.

يكي از ايراني ها كه از شيعيان اهواز بود، مي گويد: من مشمول ماليات هاي خيلي سنگين شدم كه اگر مي خواستم آن را بپردازم، از زندگي ساقط مي شدم. اتفاقاً والي اهواز معزول شد و والي ديگري آمد و من خيلي نگران شدم. ولي بعضي از دوستان به من گفتند او باطنا شيعه است و تو هم شيعه هستي با اين همه من جرأت نكردم نزد وي بروم و بگويم كه شيعه ام، رفتم به مدينه خدمت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) و داستان خود را شرح دادم. امام (عليه السلام) نامه اي نوشت كه سه چهار سطر بيشتر نبود، جمله هاي آمرانه اما از آن نوع كه امامي به تابع خود مي نويسد، راجع به آن كه قضاي حاجت مؤمن و رفع گرفتاري ها از مؤمن در نزد خدا چنين است والسلام.

نامه را مخفيانه آوردم و شبي به خانه والي اهواز رفتم و نامه را به او سپردم، نامه را گرفت و به چشم ماليد و مرا برد در منزل و مانند كودكي مقابل روي من نشست و پرسيد گرفتاريت چيست؟ گفتم يك چنين ماليات سنگيني برايم بسته اند كه اگر بپردازم از زندگي ساقط مي شوم، دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند.