بازگشت

پر و پرواز




كنج زندان بلا بي كس و يار افتادم

بارالها تو در اين دام برس فريادم



همچو صيدي كه درون قفس افتاده اسير

بس كه ماندم پر و پرواز برفت از يادم



اي خدائي كه گل از خاك برون مي آري

كن از اين گوشه زندان بلا آزادم



تو كه از خاك و گل و سنگ شجر روياني

با رهانيدن از اين بند نما دلشادم



اي كه از شيره خون شير سفيد آوردي

مانده ام بي كس و ياور بنما امدادم



اي كه آزاد نمائي ز رحم طفل صغير

دستگيري بنمايم كه ز پا افتادم



[ صفحه 472]



نه انيسي كه دم مرگ بيايد به سرم

نه معيني كه در اين وقت رسد بر دادم



سوخت اين زهر جفا خرمن عمرم آخر

همچو خاكستري آخر بدهد بربادم



كربلائي جگرش سوخت از اين غم گفتا

من به عشق تو در آن روز ز مادر زادم



مرحوم نادعلي كربلائي