بازگشت
شوراي قضائي!


يكي از نمونههاي بارز فريبكاري و تظاهر هارون به دينداري، جريان شهادت و قتل «يحيي بن عبدالله» است/
»يحيي بن عبدالله» نواده امام حسن، يكي از بزرگان خاندان هاشمي و چهره ممتاز و برجستهاي به شمار ميرفت و
از ياران خاص امام صادق عليهالسلام -و مورد توجه آن حضرت بود(49/)
يحيي در جريان قيام «حسين شهيد فخّ » بر ضد حكومت ستمگر عباسي، در سپاه او شركت داشت و از سرداران
بزرگ سپاه او محسوب ميشد. او پس از شكست و شهادت حسين، با گروهي به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت
پرداخت. مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروي قابل توجهي تشكيل دادند/
هارون «فضل بن يحيي برمكي» را به سپاهي به ديلم فرستاد. فضل پس از ورود به ديلم، به دستور هارون باب
مراسله را به يحيي باز كرده وعدههاي شيرين داد و به و او پيشنهاد امان كرد. يحيي كه بر اثر توطئههاي هارون و
فضل نيروهاي طرفدار خود را در حال تفرق و پراكندگي ميديد، ناگزير راضي به قبول امان شد. پس از آنكه
هارون امان نامهاي به خط خود به او نوشت و گروهي از بزرگان را شاهد قرار داد، يحيي وارد بغداد شد/
هارون ابتدأاً با مهرباني با او رفتار كرد و اموال فراواني در اختيار او گذاشت، ولي پنهاني نقشه قتل او را كشيد و
او را متهم ساخت كه مخفيانه مردم را دور خود جمع كرده در صدد قيام بر ضد او است، امّا چون اماننامه مؤكّد و
صريحي به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازينرو تصميم گرفت براي نقض اماننامه، فتوايي از فقها
گرفته براي اقدام خود مجوز شرعي! درست كند، لذا دستور داد شورايي مركب از فقهأ و قضات با شركت «محمد
بن حسن شيباني«، »حسن بن زياد لؤلؤي»، و «ابوالبَخْ تَري»(50) تشكيل گردد تا در مورد صحت يا بطلان
اماننامه رأي بدهند(51/)
همين كه شواري قضائي تشكيل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» كه دانشمند نسبتاً آزادهاي بود و مثل استادش «ابو
يوسف» خود را به هارون نفروخته بود(52(، امان نامه را خواند و گفت: اماننامه صحيح و مؤكدي است و هيچ
راهي براي نقض آن وجود ندارد(53/)
ابوالبختري آن را گرفت و نگاهي به آن انداخت و گفت: اين اماننامه باطل و بيارزش است! يحيي بر ضد خليفه
قيام كرده و خون عدهاي را ريخته است، او را بكشيد، خونش به گردن من! هارون از اين فتوا فوقالعاده خوشحال
شد و گفت :اگر اماننامه باطل است، خود، آن را پاره كن، ابوالبختري آب دهان در آن انداخت و آن را پاره كرد!
هارون يك ميليون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(54) ولي «محمد بن
حسن» را به جرم اين رأي، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(55) و به استناد به اصطلاح اين شوراي قضائي!
يحيي را به قتل رسانيد(56)

***

49- ابوالفرج الاًّصفهاني، مقاتل الطالبين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385ه'.ق، ص .308 مرحوم كليني در
كتاب كافي (ج 1، ص 366) نامهاي از يحيي بن عبدالله خطاب به امام موسي بن جعفر عليهالسلام - نقل ميكند كه
يحيي در آن، روش آن حضرت و پدر ارجمندش امام صادق عليهالسلام - را مورد انتقاد قرار داده و امام پاسخ
تندي به او داده است. مرحوم علامه مامقاني در كتاب خود (تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ماده
يحيي)با اشاره به اين نامه ميگويد: سند اين روايت غير قابل خدشه است، ولي مضمون اين روايت مخالف چيزي
است كه درباره يحيي اطلاع داريم (يعني شايد اشتباهي از راويان حديث باشد). امّا مؤلف كتاب «حياة الاًّمام موسي
بن جعفر» اثبات ميكند كه اين روايت قابل اعتماد نيست، زيرا اولاً مرسل است و ثانياً در سند آن افرادي هستند كه
ناشناخته اند و در كتب رجال اسمي از آنها نيست (حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1390
ه'.ق، ج 2، ص 99/(
50- وي وهب بن وهب ابوالبختري قرشي مدني است كه در بغداد سكونت داشت و در زمان خلافت مهدي عباسي،
از طرف او مدتي قاضي دادرسيي ارتش بود و سپس در مدينه به قضأ اشتغال داشت. ابوالبختري فردي آلوده و
منحرف و دروغگو بود و احاديث وي از نظر بزرگان علم حديث، فاقد ارزش و اعتبار است )شمس الدين الذهبي،
محمد، ميزان الاًّعتدال في نقد الرجال، ط 1، قاهره، مطبعة السعادة، 1325 ه'.ق، ج 3، ص 278/(
51- يحيي بن عبدالله قبلاً اماننامه را به «مالك بن انس» و برخي ديگر از فقهاي آن روز ارائه كرده بود و آنان
صحت و اعتبار آن را تأييد كرده بودند/
52- امين، احمد، ضحي الاًّسلام، ط 7، قاهره، مكتبة النهضةالمصرية، ج 2، ص 203/
53- امين، همان كتاب، ج 2، ص 204/
54- شريف القرشي، باقر، حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، ج 2، ص .100 نيز ر.ك به:
دكتر الوردي، نقش و عاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 52/
55- علاوه بر اين، او را از سمت قضأ بركنار كرد(امين، همان كتاب، ج 1، ص 204/(
56- چگونگي قتل يحيي مورد اختلاف است (شريف القرشي، همان كتاب ج 2، ص 100/(
»يعقوبي» مينويسد:
يحيي از شدت گرسنگي در زندان جان سپرد. يكي از كساني كه با يحيي زنداني بوده ميگويد: ما هر دو در يك
محل زنداني بوديم و سلولهاي ما، در كنار هم قرار داشت و گاهي يحيي از پشت ديوار كوتاهي كه ميان ما فاصله
بود، با من گفتگو ميكرد. روزي گفت: امروز نُه روز است كه به من آب و غذا نداده اند !روز دهم مأمور ويژه او
وارد سلول وي شد و سلول را تفتيش كرد، سپس لباسهاي او را از تنش در آورد و او را تفتيش بدني كرد، از زير
لباسهاي او يك چوبه ني پيدا كرد كه داخل آن روغن ريخته بودند (كه گويا يحيي گاهي از شدت گرسنگي مقداري
از آن ميمكيده و به اين وسيله سدّ جوع ميكرده است). مأمور، ني را از او گرفت، و به دنبال آن يحيي بيرمق
نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم كرد!(تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3،
ص /(145