بازگشت
شاه غدير


آنجا كه عاشقي است هميشه فضاي ماست
درمرغزار دربه دري ردپاي ماست
وقتي كه نان سفره ما از محبت است
صد ها هزار حاتم طائي گداي ماست
دين وطريقت همه انبيا عليست
اي مدعي بدان تو كه اين ادعاي ماست
ناخالص است دين بدون علي سرشت
شاه غدير صاحب ركن ولاي ماست
مثل كليم تكيه به جايي نمي زنيم
وقتي كه عشق حضرت موسي عصاي ماست
موساي ما زنسل شهنشاه خيبر است
نوري ز طيف عاطفه موسي بن جعفر است
شكر خدا كه بنده ايماني اش شديم
كشتي شكسته ي يم طوفاني اش شديم
ما در پناه چتر ولايش نشسته ايم
خيس از نزول رحمت باراني اش شديم
مارا گره زدند به زلف رهاي او
آزاد عالميم كه زنداني اش شديم
اولاد او به كشور ما آمدند وما
خادم شديم و نوكر ارزاني اش شديم
هم خاكبوس دختر او در ميان قم
هم ريزه خوار پور خراساني اش شديم
خاك وزمين ما همه در اختيار اوست
ايران امام زاده سراي تبار اوست
در هفتمين حضور زميني آسمان
او شد بلند مرتبه جمع خاكيان
آري ملاك سنجش ايمان ولايت است
ما شاكريم او شده هفتم اماممان
ما با وجود او بخدا گم نمي شويم
زيرا كه او به شيعه دهد راه را نشان
با عشق او به وقت حساب وكتاب وقبر
وا ميشود زبان فرو بسته در دهان
او سومين لقب گرفته به باب الحوائج است
حاجت نمي برم بخدا پيش اين وآن
حاجت روا شدن زدرش كار ساده است
اين كمترين عنايت اين خانواده است
امشب صلاي آمدن عيد ميزنم
خود را به حال مستي تشديد ميزنم
با عشق او براي طپش هاي عاشقي
بر قلب خود علامت تمديد ميزنم
تمثال آفتابي اورا به روي دل
بختم اگر كه آمد وتابيد ميزنم
محتاج هستم ودر كوي كريم را
دارالاجابت است وبه اميد ميزنم
گاهي ميان خاطره از پشت ميله ها
اورا به عشق خال لبش ديد ميزنم
تاديدمش دلم از غصه آب شد
كوه دلم زآتش عشقش مذاب شد
عمرش ميان غربت بي ياورش گذشت
رنج هزارساله برآن پيكرش گذشت
حسرت كشيده چون پدري گيسوان او
درحسرت نوازشي از دخترش گذشت
او مرگ خويش را زخدا عاشقانه خواست
ازبس بلا كشيد كه آب ازسرش گذشت
وقتي به زير مشت ولگد ها شكسته شد
دانست آنچه بر بدن مادرش گذشت
اما اسارتش كه به زينب نمي رسد
او شعله از اصابت با معجرش گذشت
زينب اسير كوچه وبازار شام شد
زن بود و وارد صف اغيار شام شد

***